منوی دسته بندی

نقد فیلم پروژه فلوریدا

فیلم Florida project -پروژه فلوریدا ساخته شون بیکر کارگردان سینمای مستقل ایالت متحده آمریکا از آن دسته فیلم هایی است که برخلاف روایت ساده و تا حدودی کسل کننده اولیه اش حاوی تحسین برانگیزترین عناصر رونمایی از واقعیت  پوشالی جامعه آمریکا است. جامعه ِحق به جانبی که تحت پوشش هزاران  موسسه حمایتی و اجتماعی سعی می کند  از خود رفع مسئولیت کند و گناه تمامی ناکامی ها را به گردن مردم عادی بی اندازد؛ مردمی که خود قربانی این جامعه هستند.

داستان فیلم حول تعطیلات تابستانی دختر بچه ای  به نام  “مُونی”  می گذرد که به همراه مادرش “هیلی” درمُتلی در کالیفرنیا، نزدیک پارک والت دیزنی زندگی می کند. این مُتل ارغوانی رنگ که فیلمی سرشار از رنگ ساخته است؛ کلکسیونی از فقر، فحشا، اعتیاد، درگیری است. مهمانسرای که تمامی مهمانانش از قشر فقیر جامعه می باشند و هیچ غریبه ای دوست ندارد حتی برای یک شب  را از سرناچاری هم شده در آنجا سپری کند. (چیزی که در سکانس مسافری که به اشتباه آنجا را رزرو کرده است می بینیم ).

اما مُونی به همراه دوستانش بی توجه  به حوادثی که در پیرامونش می گذرد خوش و خرم در حال کار زیاد کردن هستند. از تُف کردن بر روی کاپوت ماشین ها گرفته تا  تلکه کردن مردم برای خریدن یک بستنی شراکتی. اما در پس دنیای بازیگوشانه مونی یک دنیای دیگری هم وجود دارد؛ دنیای هیلی، که سعی می کند در حد توان خودش از فرزندنش حمایت کند.

هیلی هیچ شباهتی به یک قهرمان ندارد. از آن دست قهرمان هایی که تا به آخر می جنگند و ما به انتظارش نشسته ایم. برعکس، او خیلی مواقع راحت تسلیم می شود. چون تسلیم شدن و فرار کردن بخش جدایی ناپذیر زیست روزمره این طبقه اجتماعی است.  

او از رفتارهای زشت فرزندنش حمایت می کند و در کل فیلم برای یک بار هم نمی بینیم که او بر سر فرزندنش فریاد بزند و یا او را شماتت کند و بخواهد مثلاً او را تربیت کند. برعکس، او پا به پای فرزندنش بازی می کند و می رقصد و از لذت بردن او کیف می کند، تا جایی که بیشتر از آنکه مادر مونی باشد دوست مونی به نظر می رسد. چیزی که بر مبنای عقل اخلاق گرای آمریکایی  از او یک مادر بد می سازد. مادری که برای فرزندش بد آموزی دارد و شایستگی این را ندارد  تا از او نگهداری کند.

هیلی به همراه دخترش دست فروشی می کند و گاهی مواقع از رهگذران گدایی می کند، وقتی شغل اش را  هم از دست می دهد، در همان خانه ای که مونی در حمامش حضور دارد به تن فروشی روی می آورد.

اجاره اتاق و گرسنگی به هیلی اجازه نمی دهد، مقاومت کند. مقاومت هزینه دارد که او هیچ گاه بودجه اش را بیشتر از یک هفته ندارد.  او در پایان هر هفته مجبور است هزینه اتاقش را پرداخت کند وگرنه با خطر آوارگی و دربه دری و گرسنگی روبرو است.

حتی اخلاق مدارترین آدم آنجا بابی ( مدیر مُتل ) با تمام تلاشی که دارد زورش نمی رسد از او حمایت کند. در  مُتل همه آدم ها به یک اندازه درمانده و تسلیم هستند. چرا که ساختار آن جامعه به هیچ کس اجازه کمک به دیگری را نمی دهد.

همه آدمهایی که در مُتل زندگی می کنند بیشترین کمکی که می توانند بکنند در حد یک بغل، یک حرف محبت آمیز و یا دادن یک کیک و یک قرص نان و نهایتاً یک پول قرضی برای اجاره یک هفته است. چیزی شبیه اعانه یا صدقه.

اینجاست که پرسش شون بیکر مطرح می شود: چه کسی مقصر است هیلی یا جامعه؟ جامعه هیلی را  بی پناه می گذارد و او را در ادامه به تن فروشی، گدایی، دله دزدی  مجبور می کند. مناسبات اجتماعی موجود تمامی راه های رسیدن به یک زیست شرافتمندانه را از او می گیرد و آنوقت وقتی از منظر اخلاق آمریکایی پایش را بیرون می گذارد، موسسات حمایتی و اجتماعی به یکباره سر و کله اش  به نمایندگی از  همان جامعه پیدا می شود؛ تا مثلاً از مونی در برابر بدسرپرستی حمایت کند و او را به یک خانواده دیگری بدهد. جامعه ای سرکوب گر که  کاری بغیر از به قضاوت نشستن ندارد.

مهم ترین پرسش همین است؛ این موسسات اجتماعی تا الان کجا بودند؟ وقتی هیلی درمانده به دنبال کار می گشت؟ وقتی او خودش را به هر دری می زد تا از تنها دخترش حمایت کند؟ وقتی که بخاطر عادت ماهانه تن فروشی هم نمی تواند بکند تا اجاره اش را بدهد، کجا است؟

نقد شون بیکر به همین جامعه پوشالی است. به جامعه ای که در حمایت از کودکان ادعا دارد. ولی وقتی همین کودک وقتی به سن و سال هیلی می رسد، رهایش می کند تا کارش برای سیر کردن شکم ِخود و فرزندنش به تن فروشی برسد. جامعه ای که هر مسیری را برای کمک به دیگران می بندد و هیچ کس جز چسبیدن به کلاهش خودش در برابر باد هیچ کاری نمی تواند بکند.

 درواقع، نقد شون بیکر لحاف موسسات اجتماعی را از روی تنواره مناسبات اجتماعی  آمریکا که خودش را به خوابیدن زده است بر می دارد تا نشان دهد پشت فلسفه اخلاقی چه تاریخی از جنایت نهفته است.  به نحوی که در سکانس آخر فیلم که یکی از تلخ ترین سکانس های تاریخ سینما است می بینیم که تنها کسی که می تواند و می خواهد به مونی کمک کند، دورترین کس در  همین مناسبات اجتماعی است.

Please follow and like us:
کیانوش دل زنده وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Social media & sharing icons powered by UltimatelySocial