من کس دیگر است

سلطه و رهایی در فیس بوک
سلطه و فیس بوک
فیسبوک، شبکه ای در هم تنیده است برای سوبژکتیوه کردن جهان. برای آنکه شی زدگیِ امر واقعی را نادیده بینگاریم و در جهان مجازی، با استمداد از سرمایه،حتی کلبی مسلکی و بدبینی روشنفکرمابانه را که مدعی رسوا کردن واقعیت های سرمایه و نظام سلطه است، بدل به کالا کنیم. ولی چرا با وجود اینکه طبقه روشنفکر واقف است فیسبوک ابزار سلطه است باز در توسل جستن به آن ابایی ندارد؟و چرا هیچ عاملیت دست جمعی برای رهایی دیده نمی شود؟ آیا فیس بوک ما را ابزار کرده است؟
یک کودک از همان مرحله نخستین، زمانی که فرایند من شدن را در می نوردد زمانی که در مقابل دیگری می ایستد و خود را در آئینه برانداز می کند،دچار نوعی حس بزرگ بینی و پارانویی خودشیفتگی می شود. در واقع نگاه به ابژه همواره مسلتزم نوعی انتقال خود در دیگری است. سوژه زمانی می تواند خود را نظاره کند که در دیگری ببیند و با انتقال خود به دیگری بخشی از میل خود را تجسم بخشد. چرا که به روایت لاکان میل از آن دیگری است.فیسبوک همان آئینه دوران کودکی است که میل خود -بزرگ بینی و دیگر بودگی را تجسم می کند. همان نگاهی که بیرون ایستاده و چشم را می خواهد ببیند. در فیسبوک ما همان ابژه هستیم و سعی می کنیم خودمان را در نگاه دیگران بسازیم و ببینیم. عکسها و مقالاتمان را برای دیگری می نویسم. مولف مرده است مهم آن است که خواننده چطور ما را در نگاه خود بپذیرد ، فرایندی که در ادامه ما را شی زده می کند، تعلیقی که میان ابژه و سوژه می اندازد ، بخوانیم ( آپوخه غده صنوبری )، که از خودبیگانگی را در دل خود لحاظ می کند ، همان تنها معیار پسندیده شدن و مطلوب بودن مان در نگاه دیگری زمانی مشخص می شود که ما را لایک کنند. طوری بنویسم که بیشتر مورد توجه باشیم طوری بنویسم که نمادین باشیم طوری که بتوانند ما را بخوانند بتوانیم به زبان آنها خود را نشانه گذاری کنیم. مثالی که در سـکـسـوآلیته می توان جویا شد: از دست رفتن کنترل سوژه، پس از خنده، یا حرکتی که نشان از رضایت ابژه می دهد، به زبانی ساده هنگامی فرد ارضا می شود که رضایت دیگری را در قالب لبخند، … مشاهده کند.
صادق است که در جهان پساایدئولوژیک، ایدئولوژی ها بر پایه ی فاصله درونی عمل می کنند و این فاصله را صفحه شخصی من ایفا می کند. من وجودی من هر چقدر هم سعی کند نمی تواند خودش را با ابژه عینی که در مقابل دیگری یکی است همسان کند. یک پسمانده وجود دارد. پسمانده ای که موجب کشش من می شود. پسمانده یا امر جا مانده ای که استراگون و ولادیمیر را در انتظار گودو نگه می دارد در حالی که قرار نیست اصلا گودو بیاید و ما هم می دانیم که گودو نمی آید. ما می دانیم که فیسبوک نماد سلطه است و می خواهد امیال ما را نماد گذاری کند تا براساس یک منطق بازاریابی روی ما سرمایه گذاری کند. کلبی مسلکی که سوژه خودش را با تمسک به آن می آفریند، رسمیت می دهد و لیکن در جایگاه ابژه، سوژه زدایی می کند، بسان صنعت پـ.ورن، مخاطب صرفا ابژه است و تمام قدرت تخیل و خیالش از او گرفته می شود، شاید این دستگاه هژمونیک را بتوان دقیق تر مشاهده کرد، زمانی که مانیتور بین ما و مخاطب تعلیق می گذارد، (که در واقع ذهن را از تن جدا می کند و در دیگری جا می گذارد) زمانی که جایگاه سوژه جابه جا می شود و زمانی که بر سازندگی در دیگری قوت می یابد ، تماما سرمایه داری منطق از خود بیگانگی را رصد می کند.
اگر زبان در کاربرد هر روزه و متعارفش براساس چنین فاصله ای استوار است، هنر در نامتعارف بودنش در کاربرد غیر قراردادی واژگان و چیزها ارتباط دیگرگون می آفریند و دوری ما را از اصل و ذات ارتباط تا حدودی جبران می کند. پس برای رهایی از بندگی باید دشمن مردم بود. فیسبوک می خواهد خیلی ساده به ما بگوید شما دیگر به جان نیازی ندارید همان تن برایتان کفایت می کند. کیف بردن از هیچ و به طوری متورم که مجبور باشیم تا آخر عمر خود را بدان بیاویزیم و به چیزی جز آن فکر نکنیم و میل نورزیم. دیگر دانستن عامل حرکت ما نیست، ما نیاز به یک کنش جمعی داریم. کنشی که مرکز هستی و آن ابژه ی گم شده را پیدا کند و به ما بگوید همه چیز فریب است.که باید روی درخت نشست و فاصله گذاری کرد و با ریاکاری گفت: نه برای نزدیکی با خدا برای بهتر دیدن مردم! در حالی که این فاصله گذاری همان تجسم کردنِ خود در نگاه دیگری بزرگ (منطق سرمایه داری) است که همه چیز را ساده و سطحی و کلیشه ای می کند. و همه چیز را برای همه قابل وصول تر و دست یافتنی تر ؛ سوژه این تعلیق ها را دوست دارد چون آن ها را موانع و تشریفاتی می پندارد که این توهم را می آورد آن طرف میل واقعی دیده نمی شود. به اشتراک گذاشتنِ اخبار روز مادران، زندانیان و لاس زدنها و ابراز احساسات در فیسبوک، موجب پراتیک انقلابی و تحول اجتماعی نمی شود. و فاجعه آمیزتر پیامد این رویه است: شبح والای ایدئولوژی،مادیت زدایی از منطق سرمایه است، همانطور که هگل در نوشته های خود در دوره ینا به وضوح تشخیص داده است، سرمایه نمی تواند کار عینی را ادغام کند، بلکه نخست باید آن را از شکل عینی اش منتزع کند. کالاهایی که برای خریدِ لایک ها خود را به دیگری می فروشند و ابزاری می شوند برای بی خاصیتی تبدیل به هیچ؛ هیچی که باید در نگاه خود باشی دریابیش. باید سوژه بود نه ابژه.
فیسبوک نقش تلی اسکرین را در رمان ۱۹۸۴ جورج اورول ایفا کرده با این تفاوت که ما مختارو با علاقه به جلویش می رویم و خود را به نمایش می گذاریم. پیش بینیِ اورول آنجا اشتباه از آب در میاید که اسمیتِ امروز قرن ۲۱ خودش با میل خود به فیسبوک می رود و خودش را به نمایش می گذارد و با انتشار حداکثری و ترویج مفاهیم انتزاعی و دقیق آنها را از روح انداخته و کلیشه ای می کند و هرکس را می تواند با بالا بردن معیار و رئوس، به عنوان مثال جنس زن، یا عواطف عاشقانه و بازگویی راز های شخصی پر مخاطب کند. می خواهد ما را به عنوان شی تعریف کند. به اینکه هویتمان را در دیگری تعریف کنیم ، دیگری که می گوید من هیچ هستم و شما من را شاه و ارباب کردید. اینجا کیفیت سوژه مهم نیست، تختی است که هر چقدر سبک تر و لوده تر باشی راحت تر بالای دست ها می رود. ما در زمانه ای زندگی می کنیم که فرمانِ سوپر اگو به نحوی طعن آمیز دچار معنا باختگی شده است؛ به اصطلاح خود را حقیر می کنند یک جور شکست نفسی نوعی معنا باختگی ایدئولوژیک. چیزی که من با تاسی از اسلاوی ژیژک در ارباب توتالیتر متجسم می کنم (من ذاتا چیزی نیستم؛ من ارباب نیستم من چیزی جز تجسم اراده مردم نیستم) ولی تنها کسی به عنوان مردم تجسد می یابد که ارباب را باز آفرینی کند. در پایان شاید بی راه نباشد بدانیمآنچه که به حساب می آید اطاعت ظاهری است نه درونی؛فیس بوک چه بدانیم و چه ندانیم هدفش را دنبال می کند، رسالت او رساندن پیام به مقصد است و این همان شبح والای ایدئولوژی است: بی تفاوتی (اینکه اهمیت نمی دهم). فیس بوک می داند که یک سایت است یک تعلیق مجازی، ولی با جان دل هم پذیرفته است که راز بقای آدمِ احمق آن است که همیشه یک نفر احمق تر از خودش را بیابد تا تحسینش کند. هر چقدر احمق تر مقبول تر .
بنابرین آیا می خواهید یک خرابکار باشید؟ صادقانه عمل کنید تا سیستم مجبور شود پشت به شعارهای خود کند، تا ظاهر منسجم ایدئولوژیکش واژگون گردد. ایدئولوژی به روایت ژیژک نباید خودش را جدی بگیرد، زمانی که منطق فیس بوک جدی گرفته شود شما یک خطر به حساب می آیید. روزی طاعون را هم می توان سوغات برد.
رهایی و فیس بوک
- با کابوس ها نباید بازی کرد، باید توان درک آن را داشت. راز دهشتناک بودن و تلخی اش در همین در نیافتگی است. واقعیت در خواب، در نظم رهایی، پاره پاره می شوند. خواب نوعی درنوردیدن یا نوعی سفر است جایی که خیال ها قدرت تکاپو و رها پیمایی دارند. مکانی به دور از نظم اشیاء جایی که شما اجازه می دهید معلق باشید نوعی مستی و شیدایی. کابوس در همین آسودگی خیال می آید، فرصتی برای بودن رازهایی که شما در شبکه جهان نمادین و واقعیت روزمره قربانی کرده اید. واقعیت روزمره شما می آید انتقام بگیرد راز این تلخی انتقام در این تناقض می باشد که کابوس در جدال آگاهی و ناآگاهی ست شما واقعیت را دعوت می کنید و می دانید تمام آن چیزی که شما می بینید بعد از بیداری و هوشیاری از بین می رود ولی شما باز می ترسید. خیلی وقتها پیش می آید که در خواب به خود نهیب می زنی که صبر کن تمام می شود بیدار می شوم تمام می شود این یک خواب بیشتر نیست ولی در همان لحظه شما می ترسید میل به ترسیدن می آید که به ترسید شما واقعیت را به خود تحمیل می کنید که بترسید به شرط آن که خواب باشد چرا که توان پذیرش کابوس را در زندگی روزمره ندارید.
- یک مثال قدیمی است که می گوید قبل از صبحانه خوابت را برای کسی نگو بگذار معده ات کابوس ها را با صبحانه هضم کند در غیر اینصورت درهم گسیختگی تو میان واقعیت و خواب تو را به جنون می کشاند. کابوس ها قدرت خود را در بی خبری می گیرند در حضور نابجا و ناخوانده لحظه ی که تمام اطوار بدنت در دستگاه روزمره نمادین می شود عقل و هنجارها سعی می کند برای هر چیز نشانه ی بگذارد تا آن ها را برای خود کند، راز خوشبختی روزمره در مالکیت اجساد خوانده شده ها و دانسته شده هاست. میل شما به اشیاء و افراد برای تازگیشان نیست میل شما در این می باشد که شما بخشی از وجودت و آگاهی خود را در شیء جدید جا می گذارید یا آن را با دانسته خود به میل خود در می آورید. یک پسند ساده تنها یک شکل ملموس دارد آگاهی قبلی از حضور، از دعوت به جا و خوانده شده میل. اما کابوس ناخوانده است.
- فیس بوک شبکه در هم تنیده روزمره گی است دعوت امیال خوانده شده برای نمایاش در کارناوال و شوهای دیگری، فراخواندن میل خود در برابر دیگری با دهل و نقاره آشنا زدگی. من فلان مطلب را خوانده ام! من فلان آهنگ را گوش کرده ام! من فلان مطلب سیاسی را خوانده ام! و در ادامه آفرین من خوشم آمد نه چون صرفاً جدید بود چون من هم خوانده ام! من هم گوش کرده ام! البته ممکن است گوش هم نکرده باشم اما مرا به یاد چیزی می اندازد یاد معشوق ام یا حسی در حضور او، یا اصلاً بگذار من هم در این دعوت تو شریک شوم چون من باید در وانمودها و افاده های تو شریک شوم.
- کابوس را به فیس بوک دعوت کنید. کابوس های خود را بعد از خوردن صبحانه دعوت نکنید بگذارید ناهشیاری حرف خودش را بزند. اجازه ندهید مطلبتان در میان انبوه پیش فرض های موجود در میان دیگری ها شریک شود. جهان زیست در فیس بوک جهان هوشیاری بوده، جهان زیست در واقعیت جهان کسانی بوده که توانسته اند با سلطه نظم کنار بی آیند همانطور که دیوانه را در مکانی مبحوس می کنند، مسلماً اجازه ی برای حضور کابوس نمی دهند. کابوس ها دل چسب هستند چون ادا اطوار نمایشی ندارند. چون نو هستند و راز بودگیشان به حمله های ناخوانده ست. باید به فیس بوک حمله کرد به خود و حضور در فیس بوک نه! به جنون کشی در آن.
- جهان زیست جهان گویای هنجارها بود آن نظمی که با آسودگی خود را خوانده و با آگاهی تحمیل می کند وقت آن رسیده که زبان کابوس باشیم. هماره سعی کرده ایم عاقل، فهیم، مودب و خلاصه وانمود پسندیده ها و لایک ها باشیم آیا وقت آن نرسیده طاعون را فیس بوک دعوت کنیم؟ ما باید طاعون فیس بوک و شیء زدگی ناشی از آن شویم نه به عقل نه با استراتژی های این چنینی چرا که نظم عقل در دست دیگری موجود است با آلترناتیو جنون زدگی. باید ناخودآگاه را به فیس بوک آورد. آن میل سرخورده من بودن، آن چیزی که شما می خواهید باشید اما نمی دانید چیست آن اشکهای فروخورده آن حالت ها و رقص ها و نئشگی ها و جنون های رها شده و شاید اشک ها تا کنون هر جا دیگری حضور دارد هر جا هنجار و عرفی حضور داشته شما سعی کرده اید طبق اصول رفتار کنید و اگر اصول را نمی دانید و با ناشناسی برخورد می کنید سعی می کنید سکوت کنید. لحظه ی هنجارها را فراموش کنید آیا شما در فیس بوک گریه می کنید؟ فحش می دهید؟ بغض می کنید اصلاً آن «من» واقعی در جایی که دیگران حضور دارند خودش است؟ آیا نمی توانید میان آن لحظه شیدایی که در بستر گریه می کنید یا می خندید با زمانی که در میان دیگران هستید تفاوت گذارید … ممکن است چون جنون و کابوس باید فراموش شوند، زبان ناشناسشان را نمی دانیم. باید فیس را به خوابی بدون حضور دیگری تبدیل کنیم آنجایی که هر کس هر چیزی می خواهد می گوید اما لایک یا پسنیده شدن را نمی خواهد، جایی که هوشیاری حاکم نیست.
- فیس بوک باید جغرافیای رویاها باشد. جهان مجازی تنها بازمود جهان واقعیت نیست بلکه می تواند جهان بدون مالکیت است. جهانی که صرفاً عدم مالکیت خود را در به اشتراگ گذاشتم فایل ها به دست نمی آورد بلکه در مرحله ی بالاتر سعی می کند از رویاها و کابوس ها مالکیت زدایی کند و اجازه ندهد آن ها با پوسته واقعیت یکسان گردد. مالکیت صرفاً مجموع و انبان کالاها و اشیاء ها نیست که اگر آن ها را تقسیم کرد کار تمام شود بلکه مالکیت و با کارویژه اصلی خود یک شبح است یک مناسبت اجتماعی ست، یک روحیه می باشد. جغرافیای رویا در فیس بوک توان پرداخت دارد جایی که حضور ناخوانده ها را می توان مطالبه کرد. اجازه دهید بچه حرومزاده را که در دل خواب کاشته ایم مدتی حکمرانی کند.
- . جنون، همان میلی ست که منشاء آن را نمی دانیم ولی در حضور دیگری توان پرداخت به آن وجود ندارد. زیرا در جایی که بحث قضاوت در میان دیگران مطرح باشد «من» و « میل ِ من » خودش را در بستر خواسته های دیگران گم می کند. اما چگونه هنجار جنون را باید جا بیندازیم؟ در فیلم داگویل، رقصنده در تاریکی، شکستن امواج ساخته فون تریر با سه زن روبرو هستیم. سه انقلابی که می خواهند جنون را به واقعیت بی آورند در رقصنده در تاریکی و شکستن امواج، میل دیگری حضور دارد، میل در قضاوت جمع قرار می گیرد، آن جنون، آن امر واقع در بستر و مناسبات مالکیت واقعیت از بین می رود، هر زن راه خود را گم می کند چرا که میل زن رقصنده در تاریکی جای خود را به میل پسرش می دهد برای بینا شدن و در دومی هم به همین ترتیب جای خودش به میل شوهر می دهد برای زنده ماندن! اما در داگویل شکستن زن برای ساختن جغرافیای اخلاقی رویاهای خود ناکام می ماند و آنها را در قضاوت حضورشان به تیر می بندد. آن چه که تعریف کردم به لحاظ عقلانی درست در می آید اما رویه کانتی است، و قابل نقد.
کانت در نقد عقل عملی مثال ساده ی می آورد می گوید فکر کنید شبانه می خواهید به خانه معشوقتان بروید و با خود قسم می خورید حتماً میل خود را به هر قیمتی به اجرا در می آورید اما اگر بیرون چوبه داری وجود داشته باشد باز آن کار را می کنید این مثال مصداق مثال بالا بود اما لاکان گزاره دیگری مطرح می کند گاهی وقتها شهامت باید با جنون گره می خورد چرا که راز دلیری باعث می شود « من » بودن آن میل درونی ایفا شود نه میل دیگری. میل ی که ناب ست. سوژه لاکان حاضر است بالای چوبه دار رود چون میل خودش، یک نوع قهرمان گرایی ست نه میلی که در پرتو حضور دیگری جابه جا می شود پس به فیلم ها بر می گردیم از نو تعریف می کنیم.
در فیلم داگویل، رقصنده در تاریکی، شکستن امواج ساخته فون تریر با سه زن روبرو هستیم. سه انقلابی که می خواهند جنون را به واقعیت بی آورند. در رقصنده در تاریکی و شکستن امواج ما با نوعی میل به شرف میل به استعلایی بودن روبرو هستیم آنجایی که میل با وجود ناشناختگی تن به قضاوت دیگری نمی دهد زن اول وقتی می فهمد پولی که برای درمان بینایی پسرش به وکیل داده شده از این کار تن در می دهد چرا که میل او میل پسرش نیست یا در دومی هم به همین ترتیب وقتی بِس زن شکستن امواج از سوی مادر و کلیسا منع می شود، باز به جنون خود ادامه می دهد به کشتی قاتلین می رود نه این که چون شوهرش خواسته چرا که حضور میل « من بودنش » او را به شهامت رویه لاکانی گره می زند. اما در داگویل میلِ زن، میل استعلایی نیست میل پدر مافیایش است نوعی ثابت کردن به دیگری که می توان جامعه اخلاقی برپا کرد. همین حضور در میان قضاوت دیگری باعث می شود مسیر جنون به واقعیت گم شود.
کابوس ها در فیس بوک می تواند جهان نمادین را بشکند و تا کنون جهان جهان آگاهی و عقلانیت بوده و امتحان خود را پس داده من فکر می کنم باید اجازه بدهیم مجانین هم به سخنرانی بپردازند البته زمانی که فیس بوک بستری فراهم می کرد تا دوستان و لایک ها مشخص نمی شد. یک سخنرانی البته بدون دیالوگ بلک منولوگ … مطمئن باشید شبح جنون پیشتر نعش مالکیت را از ریخت می اندازد و شما می توانید آسوده میل خود را تحقق بخشید.