نقد و تفسیر کتاب، “سارکوزی، اسرائیل و یهودیان ( لابی صهیونیستی در فرانسه )”

مشخصات کلی کتاب
- عنوان: سارکوزی، اسرائیل و یهودیان ( لابی صهیونیستی در فرانسه )
- نویسنده: پل اریک بلانرو
- مترجم: غلامرضا منتظمی
- نشر سیمای پارسا
- به کوشش: موسسه مطالعاتی ابن سینا
- نوبت چاپ: اول، زمستان 1391
- شمارگان: 2000 نسخه
- تعداد صفحات: 445
ضرورت خوانش کتاب
بازار نشر ایران چند سالی هست که سخت با مفهوم هویت درگیر ست؛ کتاب های نظیر؛ “هویت مرگبار” و “دنیای بی سامان” از نویسنده مسیحی و لبنانی تبار مقیم فرانسه امین المعلوف یا کتاب “هویت و خشونت” از آماتیاسن برنده نوبل 1998، ذهن مخاطب ایرانی را به خود مشتاقانه جذب کرده است. پروفروش بودن این کتب در داخل و خارج، خود گویایی این امر ست که مفهوم هویت و نزاع های پیرامون آن در جغرافیای مغرب زمین یکی از دغدغه های اصلی جامعه روشنفکری به ویژه روشنفکرانی ست که از هویت چندگانه بهره مند هستند. اینکه دیگری در برابر هویت های متضاد چگونه می اندیشد و رفتار می کند یکی از دغدغه های اصلی و انضمامی غرب و شرق ست. تضاد جامعه ی چند هویتی و باز تعریف من در جوامع متغییر و چند وجهی که از شکاف هویت برخودار هستند به ناگزیر می طلبد که هویت بار دیگر نه به تنهایی بلکه در برابر دیگری تعریف شود. اینکه جوامع غربی در برابر نسل اول و دوم حتی هویت های غیراروپایی باید چگونه بی اندیشید صرفاً یک دغدغه روشنفکرانه که محدود به محافل آکادمیک باشد نیست. شبح هویت این روزها بر اروپا در حال وزیدن ست. گروهی از نژاد پرستان و دست راستی های تندرو تمامی مشکلات داخلی را به گردن خارجی ها می اندازند و گروهی دیگر نه تنها این گونه اتهامات را مردود می دانند بلکه معتقدند اگر چینی ها، عرب ها، ترک ها نبودند، اروپا نمی توانست به رشد و پویایی خود ادامه دهد. گروهی معتقدند مفهوم تروریست و خشونت را باید به هویت های بیگانه گره زد و با تحکیم قوانین مهاجرت از پذیرش اتباع خارجی ممانعت به عمل آورد و دیگری که در بستر اروپا حضور دارد باید تمام وکمال فرهنگ اروپایی را بپذیرد و با نوعی نگرش تکواره سازی در آن فرهنگ استحاله شوند، این نگرش در اروپا طرفداران کمی ندارد، به واسطه همین نوع نگرش ست که حزب دست راستی ژان ماری لوپن در فرانسه به یکباره از مقبولیت بسیاری برخوردار می شود و در انتخابات شگفت آفرین می شود تا حدی که فرانسه ی که روزی میعادگاه و پناهگاه روشنفکران، نویسندگان سایر ملل بود و به جمهوری خواهی و آزاد اندیشی معروف بود در برابر عرب تبارها و مسلمانان موضع سخت می گیرد و دیپلماسی فرانسه که استقلال خود را در سالهای بسیاری در برابر ناتو و آمریکا و اسرائیل حفظ کرده بود در زمان سارکوزی و حتی اولاند تغییر مسیر می دهد. چه اتفاقی افتاده ست که فرانسه محبوب که روزگاری سیمای استقلال طلبی خود را در میراث ژنرال دوگل تداعی می کرد و در برابر خاورمیانه موضع بی طرف و متعادل را داشت به یکباره هر نوع صدای مخالفی را یهود ستیزی تعبیر می کند و سایر هویت ها را به پاس حمایت از صهیونیسم فراموش می کند؟ آیا منافعی در کار ست یا مصالحی ؟ هر چه هست حادثه ی ست باید از آن مطلع گردیم.
هویت مفهومی چند پاره ست که صرفاً در من خلاصه نمی شود، نظر دیگری، نوع نگاه و رویکرد دیگری، همان قدر در شکل گیری هویت و انسجامش تاثیر گذار است که در انقسام و نابودی آن. همانطور که فردی می تواند در هویت خودش احساس آرامش و همدلی داشته باشد، به همان ترتیب می تواند در برابر دیگری از خشونت و تنفر برخوردار باشد. مغرب زمین هنوز نتوانسته از تناقض ساختاری و نظرورزی دوگانه ش که سراسر تبعیض آمیز ست دست بردارد. فریدون مجلسی در مقدمه تاثیر گذار خود در کتاب هویت و خشونتِ آمارتیاسن هندی تبار به درستی به این تناقض و دوآلیسم لجام گسیخته اشاره می کند،« زمانی که حقوق بین الملل به صورت بخشی از علوم حقوقی مدون شد، آن را حقوق بین الملل کشورهای متمدن نامیدند! تا جایی که حتی در زمان های اخیر عبارت کشورهای متمدن، بارها در سخنرانی های جورج بوش پسر شنیده شد: ملل متمدن یعنی ما. [همین قالب تصویر شده در سازمان ملل متحد را در نظر بگیرید] که پس از اشغال بلندی های جولان و ساحل غربی رود اردن و نوار غزه، اسرائیل از خروج از سرزمین های اشغالی و اجرای قطعنامه 242 شورای امنیتِ همان سازمان مللی که موجودیت خود را مدیون آن می داند و از اجرای برنامه زمین در برابر صلح امتناع کرد! امری که فقط با برخورداری از حمایت مستقیم غرب امکان پذیر بود.» ( آمارتیاسن، 1388: 17) چگونه می شود که مبارزه ژنرال دوگل در باز پس گیری فرانسه در برابر آلمانی ها وطن دوستی تلقی می گردد ولی برای مردم فلسطین تروریست؟! مگر نیروهای مقاومت در برابر آلمانی ها دست به اسلحه نبرده اند؟ چه اتفاقی در صحنه جهان افتاده ست که مسیحیانی که تا دیروز در دادگاه های تفتیش عقاید یا انکیزیسیون در اروپا مخالفان کلیسا از جمله یهودیان را شکنجه می کردند و می سوزاندند حامی حقوق یهودیان شده اند و مسلمانی که در حکومت خلفای آندولس وزیران یهودی را درست در همان زمان به کار می گرفتند، تروریست تلقی می شوند! تاریخ رم باستان در استحاله فرهنگ ها به زور شمشیر همه چیز را می گوید، قساوت و سنگدلی که صرب ها در یوگسلاوی سابق به ارث برده بودند و از آن ددمنشی فرومایگی بر مردم مسلمان چیزی کم نگذاشته اند آیا غیر از این ست که شواهدی نظیر، حضور جمع وسیعی از مسیحیان و یهودیها در لبنان و فلسطین، نشان از سعه صدر و تعامل و همزیستی مسلمانان با سایر ادیان و مذاهب و هویت های دیگری دارد؟ آیا وقت آن نرسیده غرب بجای طرح تئوری هایی نظیر جنگ تمدن ها آن هم با نسخه سازمان سیاه آمریکا، به بازاندیشی نظام فکری خود در برابر هویت های دیگر، بپردازد؟ تمامی مقدمات بالا و سوالات و پیش فرض ها گواه ضرورت بازخوانی مفاهیمی نظیر هویت و خشونت و دیگر ستیزی ست. اینکه چگونه غرب اذهان جامعه خودش را در نسخه ی دیگری ستیزی آماده جنگ می کند. و با این شعار ساده لوحانه که تنها یک جنگ بزرگ می تواند خشونت را نابود سازد، خشونت آفرین می شود.
آمارتیاسن؛ درباره ی تضاد جامعه یهودیان قبل از اسرائیل در مقایسه با یهودیان سال دهۀ 1930 در آلمان هیتلری جستار تحسین برانگیزی داردکه « اگر رفتار های وحشیانه در دهۀ 1930 در آلمان می توانست آزادی و توانمندی فرد یهودی را در استناد به هرگونه هویتی غیر از یهودی بودنش، برای همیشه از میان ببرد، چنین امری موجب پیروزی درازمدت نازیسم می شد.» ( همان:40) همین جستار می تواند فکر را به تکاپو بی اندازد که آیا خشونت صهونیست در تاکید بیش از حد بر هویت یهودی نیست؟ غیر از این است که فرهنگ یهودیِ صهیونیست بیش از حد در خود غور شده ست و به همین واسطه پیوند های هویتی خود را با دیگر هویت ها که نشان از تساهل و تسامح و راهکاری برای همزیستی ست،از بین می برد. جایگزینی، تعریف یک یهودی از هویت خودش به عنوان پزشک، نویسنده، روشنفکر با دیگر هویت ها به به تعریفی صرفاً تک واره از خود، که هر صدای مخالفی را در برابر یهود ستیزی تابو و مسکوت می کند نه تنها آن ها را در برابر دیگری به ستیز و خشونت وامی دارد بلکه حتی باعث می شود فرهنگ گفتگو از بین رود. این تغییر تعریف از هویت در فرهنگ صهیونیسم باعث شده اسرائیل نه تنها در عرصه سیاسی خودکشی کند بلکه حتی موجب شده افکار جهان به باور نوعی یهود ستیزی برسند. در جنگ، مخاصمه، نمی توان از طرف مغضوب انتظار داشت مبادی حقوق بشر باشد و در ادبیات روزمره و نوع کنش رفتاری یهود ستیزی نداشته باشد. هر تفکری متضاد خودش را تولید می کند.
دغدغه ی ِ نویسنده و بستر طرح مباحث موجود در آن
به همین واسطه کتاب ِ پل اریک بلانرو خالق ” سارکوزی، اسرائیل و یهودیان ( لابی صهیونیستی در فرانسه)” به ترجمه ی غلامرضا منتظمی و به کوشش موسسه ی مطالعاتی ابن سینا در دسترس فارسی زبانان قرار گرفته تا صدای نارضایتی یک تاریخ دان فرانسوی باشد تا دولت و مردم ایران بدانند، برخلاف ظواهر امر، همه مردم فرانسه فریب اخبار زنجیره وار منتشر شده از رسانه های غربی را که در کنترل لابی اسرائیل است، باور ندارند. شاید تقدیم این اثر به رئیس جمهوری، دکتر محمود احمدی نژاد به پاس قدرشناسی وی و نوعی دلجویی از مردم ایران تعبیر گردد ولی بی شک فلسفه وجودی این کتاب راه گریزی را برای خالق این اثر برای بازگشت به میعادگاه این نوع از تفکر، باقی نمی گذارد. آن هم در کشوری که به گفته وی وجود دارد. همین!
پُل اریک بلانرو، در ساحت تک صدایی جهان غرب در کنار اصحاب رسانه های اسرائیلی که گستره ی نفوذشان را حتی به فرانسه آزادی خواه گسترش داده اند بی شک یک انقلابی ست. انقلابی که در کنار تری میسان نویسنده فرانسوی کتاب “دروغ بزرگ”، “کلاهبرداری وحشتناک” ؛ صدای انقلابی ایران را شنیده اند. شاید به همین واسطه ست که او بخش وسیعی از کتاب ش را که شامل 40 صفحه می باشد به شرح درد و رنجی که اصحاب رسانه ی فرانسه برای چاپ کتابش به وجود آوردند، می پردازد. “مقدمۀ نویسنده برای مترجم ایرانی”، “سخن ناشر فرانسوی”، “سخنی با خوانندگان”، “رهایی از یک تابو”، هر یک سر فصلی از این شکوایه ست و ذکر دلیلش را برای چاپ کتاب خود در ایران.
- وی در مقدمۀ نویسنده برای مخاطب ایرانی به برنار هانری لوی معروف به BHL نویسنده کتاب سرگیجۀ آمریکایی اشاره می کند که نظیر او البته با سویه ی منفی کشور مطبوع خودش را آماج حمله می سازد، حمله ی ویرانگر که چهره فرانسه را به نفع آمریکا مخدوش می سازد. اما به گفته آقای اریک بلانرو، او راه سوم را انتخاب می کند و ترجیح می دهد کتابش را در کشوری به چاپ برساند که همین ابرقدرت (آمریکا) را آماج حمله قرارداده ست. اگرچه در این رابطه پُل، به تشابه کتاب خود از سویه ی ژئوپلتیک و پرداخت به امور داخلی فرانسه مرزهای مشترکی با BHL پیدا می کند، ولی نظرگاه سیاسی متفاوت بر سر مسائل سیاسی باعث می شود کتابش را در ایران به چاپ رساند. شاید دلیل شدت تاکید و برجسته سازی این نوع از تفاوت از سوی نویسنده آن هم در حد یک مقدمه؛که شخصی کتابش را در آمریکا به چاپ رسانده و من ایران را انتخاب کرده ام چندان مدخلی برای توجه نباشد جزء از سویۀ مثبت نویسنده لطف دارد و تعارف می کند! یا در سویۀ منفی نویسنده بازارگرمی می کند! اما واقعیت امر چیز دیگری ست آقای پُِل اریک بلانرو به نکته ی دیگری اشاره دارد « فُرم محتوا را می رساند.» این که کتابی را در کجا چاپ می شود نه تنها برداشت از کتاب را متفاوت می سازد بلکه حتی کنش سیاسی خاصی را نشانه می گیرد. همانطور که خود وی نیز معترف ست ایران جزو معدود کشورهایی ست که وجود دارد. « چرا ایران مجرم است؟ زیرا وجود دارد، همین! یعنی بر اساس رسوم، مذهب، فرهنگ و قوانین خود زندگی می کند. برای این که آنطور که می خواهد دربارۀ موضوعات مختلف اظهار نظر می کند. به هر کس که بخواهد به صورت دمکراتیک رای می دهد، بدون این که بخواهد حسابی به خارج پس دهد. یهود ستیزی که رهبران ایران را به آن متهم می کنند یک افسانه ست.» ( اریک بلانرو، 1391: 32) اما اینکه چرا او ایران را انتخاب می کند صرفاً در فلسفه فکری او و یا نظرگاه سیاسی اش خلاصه نمی شود، بلکه او هشداری را با خود به ایران و کشور خود می برد. به فرانسوی ها می گوید مراقب باشید با طناب پوسیده اسرائیل منافع ملی خود را از بین نبرید و به ایرانی ها می گوید پیگیری رسانه های فرانسه، آمریکا و اسرائیل به من می گوید ما را برای جنگ با شما آماده می سازند. « من یک پیامبر نیستم، اما با پیگیری رسانه های فرانسوی، آمریکایی و اسرائیلی احساس ناخوشایند عمیقی دارم، زیرا با ترسیم یک ایران هیتلری برای ما فرانسوی ها و غربی ها، مطابق با میل خود، تمایل دارند ما را به تدریج برای ورود به جنگ آماده سازند؟ سخنان سارکوزی چنین اعتقادی را نشان می دهد و این احتمال روزبه روز بیش تر تقویت می گردد.»(همان:33) بار مسئولیت این که چقدر این ظن، صحیح و از صحت برخوردار ست به عهده خود نویسنده اما بی شک تغییر تحولات منطقه به ویژه حمله فرانسه به مسلمان آفریقا به محض استقرار اولاند در الیزه خبر از این می دهد که آمریکا و اسرائیل ترجیح می دهند بعد از این تخم مرغ های خود را در سبد هم پیمانان خود بگذارند و بعد از رفتن سارکوزی، تغییر خاصی در دیپلماسی فرانسه حادث نشده ست و اولاند نیز نمی خواهد همچون هم کیش خود فرانسو میتران سویۀ مستقل اتخاذ کند. تمامی این نشانه ها ضروت و دلیل خوانش این کتاب را به ما می رساند.
- در فصول بعدی از مقدمه کتاب، پُل به شیوه نوین سانسور در فرانسه با استراتژی مسکوت گذاشتن اشاره می کند. این که عدم تبلیغ منفی و مثبت باعث می شود کتاب های منتقد به فراموشی روند. نامه ژان- پل آنتوان، مدیر انتشارتی گراسه به پُل و ناتوانی وی از انتشار کتاب وی آنهم به دلایلی که نشان از حضور گستره لابی یهود در انتشار این دست از کتاب ها در فرانسه دارد و یا ذکر نامه مارکو پیه تور ناشر فرانسوی زبان در بلژیک که توزیع کننده همیشگی کتاب هایش با خواندن یک فصل از کتاب پل، پخش این کتاب را به عهده نمی گیرد؛ همه شواهد گویایی از استیلای صهیونیسم در اروپاست که پل نیز از آن مستثناء نبوده. پل با سختی بسیار بعد از این که ناامید می شود کتابش را در فرانسه به چاپ برساند کتاب خودش را در بلژیک به چاپ می رساند و در کمال ناباوری با وجود حجم وسیع استیلای صهیونیست ها، آنتی تز رهایی بخش متولد می شود وکتاب او به یکی از پرفروش ترین کتابهای اینترنتی تبدیل می گردد.
شناخت شناسی و روش شناسی کتاب
کتاب “سارکوزی، اسرائیل و یهودیان ( لابی صهیونیستی در فرانسه)” به گفته ی نویسنده پاسخی ست به کتابِ « دوگل، اسرائیل و یهودی ها » ریمون آرون، فیلسوف فرانسوی. « در آن کتاب آرون به رهبر نهضت مقاومت حمله می کند که سیاستی را در برابر اسرائیل اتخاذ کرده بود که برای یهودی های فرانسه شوم بود. یک سال قبل ژنرال دوگل از دولت یهود، که در رژیم قبلی از امتیازات زیادی برخوردار بود و نشان از روابط تنگاتنگ شان می داد، فاصله گرفت. رئیس دولت، طرفدار استقلال ملی، اعتقاد داشت که نقش فرانسه در خاورمیانه می باید متعادل باشد. ماموریت وی حفظ اعتدال میان احزاب حاضر در آن زمان بود. او از این که فلسطینیان را تروریست بخوانند متاثر بود.» (همان:49) در تضاد با نگاه آرون، پل معتقد ست چهره سیاست فرانسه به شدت تغییر پیدا کرده و بعد از ژیسکاردستن و فرانسو میتران و کم بیش ژاک شیراک که سیاست استقلال طلبانه دوگل را پی می گرفتن، سارکوزی و حتی اولاند موجبات از دست رفتن استقلال فرانسه را به نفع اسرائیل و به دست لابی صهیونیست فراهم ساخته اند. پل با گلایه و احساس خطر هدف کتاب خود را اینگونه خلاصه می کند:
« کشور ما، در حالی که اندک اندک استقلال خود را از دست می دهد، منافعی در راس کار خود قرار می دهد که منافع خودش نیست […] هدف من در این کتاب شناساندن خطری ست که سیاست خارجی جدید فرانسه را تهدید می کند. جنگ در کمین است؛ در برابر فشارها تسلیم نشویم و برای شروع، افکارمان را باز کنیم.» (همان:51)
همانطور که از عنوان کتاب می تون برداشت کرد “سارکوزی، اسرائیل و یهودیان لابی صهیونیستی در فرانسه” کتاب به بازتعریف مفاهیم “هویت، خشونت، لابی” در چهارچوبه ی جامعه شناسی سیاسی می پردازد. اگرچه خود نویسنده متذکر ست کتابش مدلی ارائه نمی دهد و شارح روایت تاریخی معاصر ست و نوع زاویه نگاه وی و فرمی که او کتاب را در آن بیان می کند از حد یک روایت ساده ژورنالیستی فراتر می رود و حاوی پیامی ست. این نوع از نگاه تاریخ گرایی، که می توان آن را به تعبیر علمی نو تاریخی گرایی ش خواند فراتر از موضع گیری بی طرف که همه چیز می گوید و هیچ چیز نمی گوید و با منشی ایدئولوژیک سعی می کند به نفع بی طرفی، حقیقت را پنهان کند؛ با صلابت نوعی گرایش فکری و تاریخی را تبلیغ می کند. به اعتبار این نگرش تاریخی و چشم انداز، پُل؛ تمامی رسانه های خبری و اتفاقات پنهان و آشکار، مکتوب و مجازی؛ را در نظر می گیرد. به این اعتبار که به روایت فوکو « هر نظام قدرتی حقیقت خاص خویش را می آفریند» و باید به مدد حلاجی و به متون مورد بررسی، پیچیده و چند لایه نگریست. به واسطه همین نگاه تاریخی ست که کار او برجسته و در وجوهی با کاستی روبرو می شود.
نکاتی چند؛ درباب دشواری موضوع
- علت این کاستی را می توان در خود مفهوم لابی پی گرفت، آن هم در جامعه فرانسه؛ شاید اگر در آمریکا به سراغ لابی برویم چندان مسئله ی عجیبی نیست اما سنت جمهوری خواه فرانسه و روحیۀ استقلال طلبی مردمش هرگز با این نوع از فرقه گرایی که آن ها و سنت دمکراتیک شان را نادیده گیرد سرسازگاری نشان نمی دهند. مفهوم لابی که از پدیده ی پنهانی صحبت می کند که اساساً قدرت خودش را از زد بندهای پنهان می گیرد مفهوم پیچیده ی در ادبیات جامعه شناسی سیاسی به شمار می رود. چرا که حسب الامر حصولی آن در درجه او در تمایز با مفهومی به نام سازمان که امری آشکارست دارد. لابی شامل طیف وسیعی از افراد با منافع و اعتقادات متفاوت ست همین امر باعث می شود که پل جامعه آماری وسیعی از اسرائیل ها و یهودی ها را در جامعه فرانسه در نظر گیرد. با وجود تمامی دشواری ها موجود، پل نتوانسته در تراکم سوال مورد نظراصلی خودکه آیا در جامعه فرانسه لابی اسرائیل وجود دارد؟ باقی بماند.
- علت دیگر، همانطور که خود در فصل رهایی از یک تابو خود نویسنده متذکر می شود، حجم وسیعی از تبلیغات برای گره زدن مفهوم ضدیت با صهیونیست و یهود ستیزی ست؛ با این انگاره که هر نوعی از انتقاد به صهیونیست از سوی دستگاه تبلیغاتی می تواند نژاد پرستی تلقی گردد. به همین واسطه نویسنده باید مرز مشخصی را برجسته سازد تا در چنین تله ی که از قبل برایش ساخته شده است نیفتد.
- علت دیگر را می توان از زاویه نگاه نویسنده مشاهده کرد، تاکید وی بر منافع ملی، بازگشت به سیاست استقلال طلبانه ژنرال دوگل به عنوان ناجی فرانسه، نشان از نوعی واقع گرایی سیاسی در روابط خارجی و نوعی منش کاسب کارانه دارد؛ که در تضاد با نگاه انسان دوستانه کشورمان که مبتنی بر مصالح اسلامی و انسانی قرار می گیرد. تاکید بر این نوع از نگاه ممکن ست مخاطب را گرفتار نوعی نگرشی ملی گرایانه و دست راستی اندازد. شاید به همین دلیل هم هست که نویسنده کتاب را به رئیس جمهوری، دکتر احمدی نژاد تقدیم و در ایران منتشر می سازد تا از فرم دست راستی، نژاد پرستانه و ملی گرایانه فاصله گیرد.
متن اصلی کتاب
همانطورکه در مقدمه بحث متذکر شدیم، پرداخت به مفهوم هویت و خشونت در ارتباط تنگاتنگ با نظرگاه دیگری قرار می گیرد. به همین واسطه ضروری ست که بدانیم لابی صهیونیست چگونه به نفع خود و به ضرر دیگر هویت ها، اذهان جوامع غربی را با ابزار رسانه ی که در اختیار دارد، مدیریت می کند. از این رو؛ مطالعه ی کتاب پل اریک بلانرو از درجه ی والایی از اهمیت برخودار است. بنابراین؛ کتاب مورد نظر خواندنش برای تمامی دستگاه دیپلماسی و نیز سایر دانشجویان و نیز تمام کسانی که زندگی روزمره خود را در ارتباط با سیاست خارجی می دانند توصیه می شود.
کتاب “سارکوزی، اسرائیل و یهودیان لابی صهیونیستی در فرانسه” شامل هفت فصل می باشد. که پیش از طرح بحث در فصول هفت گانه نویسنده، به تمایز یهودیت و صهیونیست در فصل “رهایی از یک تابو” می پردازد، ضمن آنکه خود متذکر می شود چنین تمایزی بسیار سخت و دشوار ست چرا که « بسیار نامعقولانه است که توقع داشته باشیم مردم جنگ کنند و – در عین حال- از یکدیگر متنفر نباشند و به حقوق بشر پایبند باشند و با نژاد پرستی مخالف باشند.» ( همان:62) با این وجود نویسنده، به زیر سوال بردن سنت چهل ساله دیپلماسی فرانسه اشاره می کند و معتقد ست برای بازگشت بدان باید تابو را شکست یا به روایت خود او از تابویی که بر جان و روح فرانسوی ها افتاده و اجازه تعقل را به آن ها نمی دهد، فاصله گرفت. پل، در این فصل به سنت دیپلماسی فرانسه و فراز فرود های آن توجه دارد اینکه سنت دیپلماسی دوگل توانسته بود تمایز میان صهیونیست و یهودیت را تشخیص دهد؛ همانطور که شیراک « در دیدار 22 اکتبر 1995 میلادی در بیت المقدس به سبب آشفتگی ای که آنجا رخ داد، نیروهای امنیتی اسرائیل را تهدید کرد که چنان چه آرام نباشند به سرعت به فرانسه باز خواهد گشت در عین حال در همان سال این رفتار قاطعانه او مانع نشد که رژیم ویشی را مسئول تبعید یهودی ها در طول جنگ دوم نداد. [اینکه] او دو کلمه اسرائیل و یهودی ها ی فرانسه را در ذهنش از هم تفکیک کرده بود تا از بروز آشفتگی که امروز جامعه فرانسه بدان دچار ست، جلوگیری کند.» ( همان:66) یا در جایی دیگر، به سازمان ملل متحد اشاره می کند که در سال 1975 میلادی صهیونیسم را شکلی از نژاد پرستی و تبعیض نژادی می داند و سارکوزی و دستگاه دیپلماسیِ پس از او از درک این محتوا غافل بوده ست و نمی توانسته میان دو مفهوم یهودیت و اسرائیل تفاوت قائل شود تا جایی که منافع فرانسه در سایه ماجرجویی های اسرائیل از بین رفته و دستگاه فرانسه در دستان اسرائیلی ها اداره می شود. هفت فصل پیش رو؛ نه به سنت روایت مستند تاریخی که همان طور که گفتم در چهارچوبه تاریخی گرایی نو روایت می شود از همین رو روایت زمانی نامنسجم و از نظم ترتیبی برخوردار نمی باشد؛ به همین واسطه محوریت موضوعی در نزد “پل اریک بلانرو” اینگونه ست.
- فصل اول: لابی یهود یا شبکۀ طرفدار اسرائیل
- فصل دوم: پناهگاه امن جماعت
- فصل سوم: مرد شبکه های آمریکایی
- فصل چهارم: سارکوزی اسرائیلی
- فصل پنجم: پارتیزان های حامی تل آویو
- فصل ششم: اشرافیت جدید
- فصل هفتم: فرهنگ و وابستگی
- نتیجه گیری؛ به طرفداری از یک شب جدید ( 4 اوت )
- تشریح فصول
فصل اول: لابی یهود یا شبکۀ طرفدار اسرائیل
سوال اصلی که پُل می خواهد به آنها پاسخ بدهد این ست که «آیا گروه فشاری به عنوان لابی یهود وجود دارد؟» معمایی پایدار که از همان آغاز در هاله ی از ابهام به سر می برد. یکی از ویژگی ها مهم لابی به عنوام مفهوم جامعه شناسی سیاسی، در غیر رسمی بودنش می باشد و به همین دلیل، نگارنده خود اذعان می کند؛ نمی توان پاسخ معتبر و دقیقی از آغاز به این سوال داد، بدتر؛ آن که « جماعت یهود [فرانسه] نیز خودش در پاسخ به این معمای پایدار، سهیم است. » ( همان:75)
اقدامات متناقض یهودی ها به طور غیر رسمی و نیز اظهار نظرهای رسمی، در تضاد با یکدیگر می باشند؛ تا جایی که نمی توان به طور رسمی گفت لابی یهود وجود دارد و نیز، نمی توان به طور غیر رسمی از خیر این سوال گذشت؛ « این در حالی ست که جماعت یهودی با جمعیت تقریبی 600 هزارنفر، از لحاظ تعداد درست، بعد از جماعت یهودی ها در اسرائیل و آمریکا می باشد، و از لحاظ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وزنه سنگینی را به خود اختصاص می دهد و نیز جاه طلبی، توسط برخی حضرات بانفوذتر از نمایندگان آنان به این امر دامن می زند.» ( همان: 77)
یکی از این اقداماتی که بر نفوذ پرقدرت یهودیان تاسی می گذارد، انتخابات ریاست جمهوری 1981 است که در آن ژیسکاردستن از سوی یهودی ها تحریم می شود و نتیجه انتخابات هم به طریق اولی به نفع میتران رقیب او تمام می شود. پُل، بخشی از این اقدامات تاثیر گذار را اینگونه تشریح می کند: « این تعهد یهودی ها قابل مشاهده و مطالبه است؛ همانند انتخابات مجلس در سال 1987 میلادی، وقتی که جبهۀ دانشجویان یهودی فهرست 14 نفری از نامزدها را با گرایش های مختلف انتشار دادند؛ از شخصیت هایی حمایت می کردند که همواره دل بستگی به دولت اسرائیل را آشکار می کردند. همانند آنچه در سال 1981 میلادی اتفاق افتاد که در آن زمان یهودی های نوظهور به طور بسیار وسیع در ( مخالفت با رئیس جمهور والری ژیسکاردستن و به دلیل وخیم شدن ریشه ای روابط فرانسه و اسرائیل رای دادن او را تحریم کردند. نتیجه آن شد که فرانسو میتران انتخاب و ژیسکاردستن حدف شد.» ( همان: 76) حال؛ این اقدامات عملی در تضاد با اظهار نظر شوراهای نمایندگی یهودیان می باشد به عنوان مثال « رئیس شورای نمایندگی نهادهای یهودی فرانسه (کریف) چنین اظهار داشته: هیچ یک از نهادهای بزرگ یهودی در فرانسه – به ویژه کریف که آن ها در این زمینه معرفی می کند- هرگز به نفع نامزدی یا فهرستی سیاسی، جهت گیری و اردوکشی نکردند. [بنابراین] خیلی از مطبوعات به این نتیجه رسیده اند که نه رای یهودی و نه لابی یهودی در فرانسه وجود ندارد.» ( همان: 77) که نشان دهندۀ تضاد میان گفتمان و رویکر عملی صاحبان نفوذ در فرانسه می باشد. لیستی از این اقداماتِ عملی و اظهار نظرهایِ لفظی کلیت ترکیبی این بخش را شکل می دهد.
اشارات اریک بلانرو به شام باشکوه سالانه در کریف که با حضور شخصیت های برجسته صورت می گیرد، از ترس آن که مورد خشم قرار نگیرند و به عنوان دشمن اسرائیل شناخته نشوند، هماره در آن حضور پیدا می کنند. یا اظهار نظر محمد شریف عباس، وزیر مبارزان سابق الجزیره که لابی یهود صنعت فرانسه را به گروگان گرفته؛ و غیره و غیره، جزئیات ژورنالیستی ست که بلانرو از آن ها به عنوان مصالح بحث خود برای دفاع از ادعایش مطرح می سازد.
یک مخاطب جدی، بدون شک، نداشتن اطلاعات دقیق و اشاره به اظهار نظرهای رسانه ی را در خور توجه نمی داند؛ اما، مخاطب باید در نظر داشته باشد، که اطلاعات رسمی در این باره، اساساً وجود نداشته و یا حدالمکان، در دسترس مولف آزاد نبوده و نیز، خودِ نگارنده چنین ادعای هم از آغاز نداشته. بنابراین، باید به کتاب رویکرد وقایع نگرانه داشت نه رویکرد روشنفکرانه و فیلسوفانه، صاحب تئوری با این وجود در میان حجم وسیعی از اطلاعات ژورنالیستی و اینترنتی؛ اریک بلانرو به نکته ی جالبی اشاره می کند، و« آن حضور رئیس جمهور سارکوزی در سال 2008 بر سر مهمانی شام کریف به عنوان مهمان افتخاری است، که امری نادر در تاریخ جمهوری پنجم بود، در حالی که این نقش در سال های گذشته معمولاً بر عهده نخست وزیر بوده.» نشانه ی که پُل از آن به عنوان تغییر صد هشتاد درجه ی در سیاست خارجی فرانسه نام می برد.
اریک بلانرو در پایان فصل نتیجه می گیرد: بهتر است به جای لابی یهودی از شبکۀ صهیونیستی یا به عبارت بهتر، شبکه های طرفدار اسرائیل سخن گفت. همان چیزی که در سرفصل و عنوان فصل می توان مشاهده کرد.
« صهیونیست ها نیروهای خود را اضافه کرده و گاهی با هم رقابت می کنند، منافع خود را ارتقا می بخشند ولی فاقد استراتژی هماهنگ و واحد کنترل مرکزی کلی هستند؛ این شبکه ها نمی توانند اختلافات را نمایش دهند؛ ستاد پنهانی وجود ندارد و پرتوکل های نگارش شده که در هنگام برگزاری جلسات زیر نور شمع مخفی شده اند، در زیرزمین های پایتخت های بزرگ جهان وجود ندارند. اجازه می دهیم این نظرات را در مورد توطئه گران، حریص های موهوم و درهای مخفی، در زمان دیگر مطرح شوند. [ و نیز باید توجه کرد] تنها یک ششم از یهودی های فرانسه عضو لابی و سازمان طرفدار اسرائیل می باشند مابقی تنها بدون نفی این هویت تنها تعلقات خود را به جامعه یهود نشان می دهند. [ اما با تمامی فرانسه می توان گفت ] یهودی های فرانسه [ حتی اکثریت خاموش یهودی] در میان دلبستگی به اسرائیل و حساسیت سیاسی و فلسفی فردی خود تقسیم شده اند. کسانی که به نام خود، آرای دیگران را منحصر به خویش می کنند به همان نسبت که خط و مسیر رشد می دهند، منافع دیگران را در دراز مدت تضعیف می کنند تا به شکوفایی حاضر برسند. یکی از این افراد سارکوزی ست. » ( همان: 104تا 106)
با تمام نکته سنجی نگارنده، به چند ایراد در کتاب اشاره کرد:
یک) طرح تفاوت لابی در فرانسه با ایلات متحده آمریکا ضرورتی نداشته و اگر داشته نگارنده نباید وارد جزئیات یا تعاریف مفهومی از لابی و غیره، همانطور که در صفحه های 87 تا 88 مطرح می کند، می شد. چرا که این نوع از طرح بحث با ادعای نویسنده، نسبت به وقایع نگری مناسبتی پیدا نمی کند و نیز چون مدلی ارائه نمی دهد؛ طرح چنین مباحثی نمی تواند معنی داشته باشد. ب) استفاده مکرر نویسنده از سوال، آیا لابی یهود وجود دارد؟ نشان دهنده این ست که مولف نتوانسته به انسجام فکری برسد و برای پیوند بحث های خود مجبور می شود، مرتب با تکرار سوال امکان طرح بحث را از نو ایجاد کند. ج) نداشتن ترتیب زمانی از وقایع نه تنها بحث را گنگ و به هم ریخته ساخته، بلکه موجب شده است؛ این فصل از وقایع نگری به قصه نگری تغییر ماهیت دهد. د) هیچ گونه ربط مفهومی بین وقایع، مطرح نشده و دلیل و ضرورت نگارش شان هم از قلم افتاده ست. و) بستر گفتمانی طرح نشده، لابی مفهومی جامعه شناسی سیاسی ست؛ ولی بستر بحث نه تنها در این چهارچوب نیست بلکه حتی با تاریخ نگری در تضاد با آن قرار می گیرد. ه) مولف در طرح عنوان از استفهام انکاری استفاده می کند و از قبل نتیجه را پیش از طرح بحث می گیرد. در واقع، این سوء نیت را در ذهن ایجاد می کند؛ که منابع، در خدمت مفروض قرار گرفته نه فرضیه بحث، به نحوی که منابع مصادره به مطلوب شده و از لحاظ منطقی شبهه و تردید ایجاد می کند.
فصل دوم: پناهگاه امن جماعت
سکولاریسم را یکی از پایه های اصلی دمکراسی غربی می نامند و مخالفت آن با جماعت گرایی؛ اجازه نمی دهد ذهن به صورت سیال مبتنی بر عقل، مذهب و گرایش سیاسی خود را، انتخاب کند. اما، این وضعیت هماره در فرانسه و سایر کشورهای غرب نقض می شود؛ حجاب زنان مسلمان در مدارس به عنوان تبلیغ مذهبی، ممنوع و در تضاد با سکولاریسم می باشد در حالی که مدل مو، کلاه یهودیان ایرادی ندارد! پاردوکسی سازمان یافته که در شخص سارکوزی عینیت بیشتری دارد. نویسنده سعی می کند از این زوایه موضع گیری های سارکوزی را در تضاد با ارزش های جمهوری خواهانه معرفی کند که از جماعت گرایی یهودیان حمایت می کند.
فصلِ پناهگاه امن جماعت، به شخصیت و گرایش مذهبیِ سارکوزی و ریشه های خانوادگی او می پردازد و تاریخچه مختصری از زمانی که او شهردار شهر نوئی بود و بعدها وزیر کشور شد و ارتباطش را با جماعت یهودی ارائه می دهد. اگرچه پایه ی بسیار از مباحث شایعات ژورنالیستی ست ولی نویسنده معتقد می باشد که این شایعات آبشخوری دارد. به همین واسطه ست که اریک بلانرو سوال آغازین خود را با بسط یک شایعه آغاز می کند. « سارکوزی یک یهودی ست؟ این شایعه به سرعت و در مدت زمان اندکی همچنان در کشور پخش می شود. چه اهمیتی دارد؟ یهودی است پس دوست اسرائیل است؟ نتیجه گیری خطرناکی است… این اظهارات عجولانه به نوعی تحمیل شدن را با خود به همراه دارد، در حالی که فرانسه ای که نیکولاسارکوزی در آن به سر می برد، با زمان روسای پیشین متفاوت است.» ( همان: 107) در واقعِ چنین رویکردی باعث تعمیق گسل هویتی در جامعه فرانسه می شود و چنین آمیزه ای از [یهودیت، صهیونیست] متاسفانه به باج خواهی و تثیبت پیش داوری تغییر ماهیت می دهد که در آن یهودی ها، صهیونیست ها، نژاد پرستان و نازی ها برابرند.[..] به نحوی که برای گفتن این که سارکوزی یک یهودی است باید کاملاً ضد یهودی بود.» ( همان: 111)
سارکوزی از پدربزرگ یهودی الاصل بوده، پدربزرگ او که پزشک ارتش و مجاری بوده با خانم پرستاری به نام آدل بوویو آشنا می شود و برای این که بتواند با او ازدواج کند، در سال 1917 میلادی به مذهب کاتولیت در آمد و به نام بندیکت را اختیار نمود. یکی از دو دختر وی، آندره ملا، همسر یک پناهنده مجارستانی به نام پل سارکوزی می شود. ثمره این ازدواج سه فرزند است و یکی از آن ها نیکلا بود. اما سارکوزی این ارتباط علیت را با جامعه یهودی نفی می کند؛« در ژوئن 2008 میلادی در زیرزمین هتل کینگ دیوید در اورشلیم می گوید: یهودی گری از طریق زنان منتقل می شود. پدربزرگم یهودی بود، او با کاتولیک ازدواج کرد؛ پس من ابداً یهودی نیستم.[..] این که ما مشترکاً خواستار بقای اسرائیل هستیم. چه پدربزرگم یهودی بوده یا نه، ابداً هیچ ربطی به این باور ندارند.!» ( همان: 115)
پل، معتقد ست یهودی بودن پدربزرگ سارکوزی دلیل بر علاقه ی او به اسرائیل نیست چرا که او با حسن سیاست، با کاتولیک ها کاتولیک بود، با یهودی ها یهود و غیره. ناپلئون بناپارت مدلی بود که سارکوزی از آن سرمش گرفته بود. آنچه که نویسنده از کلیت فصل نتیجه می گیرد این است که « سارکوزی با نوازش حزب گرایی، میدانی رقابتی بین اقلیت ها ایجاد کرده و در تشدید نژاد پرستی بین جماعت موثر بوده است. در واقع، به عنوان یک یهودی وقتی سارکوزی را در کنار خود داشته باشیم، برنده ایم ولی به عنوان یک فرانسوی بازنده ایم. این راهبرد مضر است؛ چرا که یهودی گری و صهیونیسم را در یک کشور با هم می آمیزد. یعنی زمینۀ مذهبی و آنچه در سیاست است، هر دو با هم در یک مقوله نمی گنجند.» ( همان: 130)
نقدی که به کلیت فصل می توان وارد ساخت: الف) عدم اشاره به بسط مفهومی پاردوکس جمهوری خواهانه فرانسه است و نیز عدم اشاره به قربانیان این تضاد یعنی مسلمانان و عرب تبار ها ب) انتظار می رفت نویسنده در این فصل؛ چگونگی به قدرت رسیدن سارکوزی از طریق نفوذش در جامعه یهودی را مطرح سازد و از ذکر دو یا سه جستار پراکنده خود داری کند. ج) پیوند ارتباطی و علیت ارتباطی بین جستارها مثل فصل قبل رعایت نشده است.
فصل سوم: مرد شبکه های آمریکایی
روایت سریال مهمانی ها، ملاقات سارکوزی با صاحبان نفوذ آمریکایی و وابسته به لابی اسرائیل اگر کسل کننده نباشد؛ پراکندگی اش آن را از ریخت یک کتاب تاثیر گذار می اندازد. نویسنده در این فصل سعی می کند شمایلی از تاثیر گذاری لابی یهود در انتخاب سارکوزی به عنوان رئیس جمهوری نشان دهد؛ این که، تغییر سیاست خارجی فرانسه در زمان سارکوزی و گرایش او به آمریکا و اسرائیل از قبل از انتخابات قابل مشاهده بوده و سارکوزی با خوش رقصی که در سفرهایی که به آمریکا داشته توانسته نظر مقامات آمریکا و اسرائیل را به خود جلب کند؛ تنها اوست که می تواند فصلی جدید در روابط فرانسه با اسرائیل و امریکا آغاز کند و در سیمای او دیگر خبری از آن غرور فرانسوی که نشان استقلال و میانه روی گلیستی ست، وجود ندارد. اما؛ این فصل به دلیل ارجاعات مکرری که به ایران دارد، می تواند برای مخاطب ایرانی جالب و در شناخت فرانسه جدید راهگشا باشد.
« بنیاد AJCیکی از مهم ترین سازمان های قدرتمند آمریکایی است که دارای بیش 125 هزار عضو و دوست، صاحب دفاتری در 33 ایالت آمریکا و هشت دفتر در بقیۀ جهان است- که شش دفتر آن در اروپا؛ یعنی پاریس، برلن، بروکسل، ژنو، ورشو و رم واقع است این سازمان نفوذ زیادی در صحنۀ بین المللی برخوردار است. یکی از اهداف اصلی این سازمان، دفاع از اسرائیل و مبارزه با ضد یهودی گری است، اما برای رقبایش موضوع یک لابی ست نه یهودی و نه آمریکایی، آنچه که ابداً نه منافع یهود را تامین می کند و نه منافع کسانی که در آمریکا و نه آن هایی که آمریکایی یهودی هستند. بلکه منحصراً سیاست حکومتی که بر محور آمریکا – اسرائیل استوار است را تامین می کند.» ( همان: 132-133) پل اریک بلانرو با شرح قدرت و نفوذ و نیت این بنیاد سعی می کند، بین سفرهای سارکوزی به آمریکا و دیدار با اعضای این سازمان به عنوان بنیاد قدرتمند یهودی؛ چه پیش از رئیس جمهور شدن و چه پس از آن، ارتباط برقرار کند. اینکه اگر سارکوزی در آوریل 2004 میلادی در مراسمی که به افتخار او توسط AJC ترتیب داده، سخنانی ناملایم ی را با صدای بلند، در آنجا علیه فرانسه سر می دهد، نشان از آن دارد که سارکوزی با برنامه به آمریکا رفته ست و قصد او این بوده که به آمریکا و اسرائیل چراغ سبز نشان بدهد و خود را از میراث شیراک زودتر جدا سازد. اتفاقی که دو سال بعد نیز، در زمانی که سارکوزی وزیر کشور بود تکرار می شود و در آن جلسه خصوصی با بیش از 12 نفر از رهبران یهودی دیدار می کند و او تاکید می کند: « من دوست آمریکا هستم، من دوست اسرائیل هستم. » ( همان: 141) و در آن مهمانی به مخاطبان خود وعده می دهد « در صورت انتخاب شدن به عنوان رئیس جمهور، پرونده ایران اولین الویت در سیاست خارجی کشورش خواهد بود. » (همان) اقدامات و سخنانی که به عقیده بسیاری از ناظرین بسیار عجیب است، چرا که « این اولین باری بوده، یکی از نامزدهای اصلی الیزه، به طور عمومی با چنین روابطی با جماعت یهودی آمریکا ملاقات می کرد. بی شک سارکوزی برای همین هدف هم به آنجا سفر کرده بوده است.» ( همان: 142)
خلاصه، پُل، نتیجه می گیرد تیر به هدف می خود. و سارکوزی هدف خود از عزیمتش به آمریکا که جعل تصویری بود که شایستۀ لابی طرفدار اسرائیل باشد را به دست می آورد؛که نتیجه آن در 27 اوت 2007 میلادی، در سخنرانی سیاست خارجی سارکوزی در برابر کنفرانس سفرا خود را نشان می دهد، و آن چیز نبود جزء مواجهۀ اسلام و غرب. و « با تکرار مواجهۀ اسلام و غرب که کم تر از شش بار نبود، تاکید می نماید: او دوست اسرائیل است و حماس را محکوم می کند.» ( همان: 153)
نقدی که می توان به کلیت این فصل وارد ساخت: برجسته ساختن بیش از حد مهمانی ها و جایزه های آن ها به سارکوزی ست. اولاً) اخبار منتشر شده از آن ها به دلیل اینکه این نوع مراسم معمولاً خصوصی ست چندان از درجه ی اعتبار برخوردار نیست و دوماً) اگر هم برخوردار باشد، نمی توان استدلال کلی کتاب را که در فصل پیش خواندیم؛ شبکه حامی طرفدار اسرائیل، را در آن بیایم، سارکوزی نیز مانند سایر، سیاستمداران سعی می کند از این روابط و زد بندها به نفع خود استفاده کند، این قیبل مهمانی ها و حرف هایی که در آن رد بدل می شود بیشتر مصرف خارجی دارد، نه لزوماً به این معنی که او برای رسیدن به الیزه، منافع کشور خودش را قربانی کرده، چرا که او رای خودش را از مردم فرانسه می گیرد نه آمریکایی ها. اینکه، نویسنده صرفاً به شبکه های صهیونیستی متصل در آمریکا و فرانسه ارجاع می دهد کافی نیست و او اگر در این نکته پافشاری داشت باید؛ گفتمان خود را بر ارتباط بین شبکه صهونیستی در آمریکا و فرانسه، مطرح می ساخت نه مسائل حاشیه ی نظیر مهمانی ها و مراسم شام و حرف هایی که در آن، احیاناً، درست یا غلط مطرح شده و در بیرون بازتاپ پیدا کرده است.
فصل چهارم: سارکوزی اسرائیلی
شیراک، صدام و عرفات را ترجیح می داد. ولی سارکوزی نتانیاهو و بوش را؛ این واقعیتی ست که پُل اریک بلانرو آن را تغییر سیاست خارجی فرانسه می داند و قصد دارد بگوید: این که « نیکلا سارکوزی جناح خود را انتخاب کرده است، جناحی که به طور قطع جناح ژنرال دوگل نیست.» ( همان:204) فصل چهارم با طرح شایعه ی آغاز می شود، که اگر چه نویسنده خود آن را شایعه می داند، ولی در قیاس با طرح شایعه تا نقض کردن آن بسیار فاصله ست. شایعه، تلویحاً این سوال را در خود دارد که آیا سارکوزی مامور مخفی بود یا هست؟ « و به ایمیلی اشاره می شود در ماه مارس 2007 میلادی، از کافی نتی در فرانسه، به کلیۀ روسای عالی رتبۀ امنیتی فرانسه ارسال شده، که در آن بی هیچ کم و کاستی رئیس جمهور آتی را متهم کرده است که طی سال های 1980 میلادی در استخدام موساد بوده است.[…] بنابر سخن نویسندۀ این پیام، در سال 1978 میلادی دولت مناخیم بگین، دستور نفوذ به حزب گلیست را در تجمع برای جمهوری یا RPR ، به رهبری ژاک شیراک داده بود تا از آن به نوعی، به عنوان یک شریک یا همکار اسرائیل بسازد. [..] که در سال 1983 میلادی، بالکانی [ مامور مناخیم] سارکوزی جوان و دارای آینده روشن را به عنوان چهارمین مامور موساد به استخدام در می آورد.» ( همان: 159- 160) اگرچه پُل، این شایعه را رد می کند ولی در مجموع می گوید: « سارکوزی روزبه روز نشان می داد نیازی نیست که عضوی از موساد باشی تا بتوانی به طور فعالی برای نزدیکی فرانسه به اسرائیل فعالیت کنی.» ( همان: 162) سراسر این فصل حول همین نگاه می گردد و اریک بلانرو، نویسنده کتاب، معتقد است؛ اگر روابط فرانسه و اسرائیل که توسط پل بن نعیم به سه دوره، ماه عسل، سرد شدن روابط، بالاخره دوره گرمی روابط در دوره سارکوزی، تقسیم می شود، در آن معنی خاصی مستتر است، نمونه ای، همانند سریال معروف تلویزیونی آتش عشق ست.
اما چیزی که در این فصل بیش از حد ذکر شده و درست هم هست؛ اشاره به تبعیض در سیاست خارجی، شخص سارکوزی ست اینکه، برخلاف سایر سیاستمداران، وقتی به اسرائیل رفت، برای آن که میزبانش بیش از حد درک گردد!، طی اقامتش به سرزمین فلسطینی نرفت، یا زمانی که در « سی ام ژانویه[2008] سعی می کرد، علیه یهود ستیزی بیش از هر موقع دیگری دخالت کند.[..]؛ او در خصوص صلاح حموری، دانشجوی فرانسوی فلسطینی دربند اسرائیل از مارس 2005 که توسط دادگاه نظامی اسرائیل در آوریل 2008 به هفت سال زندان محکوم شده بود، به اتهام جرم عقیدتی در قبال رهبر راستگرای افراطی شاس اسرائیل، یک کلمه هم سخن نگفت.» ( همان: 203-204) شکافی که ما را به طرح بحث در آغاز متن می برد، اینکه، مسئله برای سارکوزی برخورد نژاد پرستی و عدم برخورد با هویت های دیگر نیست، بلکه، هدف دولت اسرائیل و شبکه لابی صهیونیست در فرانسه ست. همانطور که پُل به کررات از لفظ پیام به اسرائیل رسید استفاده می کند، هدف رساندن پیام به اسرائیل ست. « سارکوزی در دو، 90.7 درصد آرای فرانسوی های مستقر در حکومت یهودی را به دست آورد که در نوع خود یک رکورد در میان تمامی جناح ها و انتخابات محسوب می شود.» ( همان: 179) و بی برو برگرد نشان از همین رویکرد دارد. چرا که حمایت از یهودیان و حتی سیاست های اسرائیل به خودی خود کافی نیست، و برای اعلام این علاقه و عمق استحکام روابط؛ پیام باید برسد! و چه پیامی واضح تر از این که دشمن اسرائیل دشمن سارکوزی ست. بنابراین، موضع گیری سارکوزی در قبال حزب الله و حماس و تروریستی خواندن آنها و نیز در قبال برنامه هسته ی ایران و نفوذش در خاورمیانه از درجه اهمیت برخودار ست و پُل به درستی با شرح جنگ لبنان که به جنگ ششم اعراب در قبال اسرائیل نام می گیرد، می پردازد. و رویکرد سارکوزی در قبال حماس و حزب الله نشان از آن دارد که پیام باید به گوش اسرائیل برسد، چرا که او، « از طریق اسرائیل، خطاب به جامعۀ یهودی فرانسه سخن می گفت که انتظار حمایت آن ها را برای انتخابات ریاست جمهوری که در افق 2007 میلادی هدف قرار داده بود، داشت.» ( همان:168) اینکه؛ سارکوزی از اسرائیل با یهودیان حرف می زند نه از موضع خود در قبال یهودیان فرانسه نشان از گستردگی هژمونی اسرائیل و صهیونیست دارد و صرفاً نشان از حمایت از یهودیت ندارد، بلکه بحث بر سر اسرائیلی بودن و صهیونیست می باشد نه موضعی در قبال یک اقلیتی که در فرانسه دین خاصی دارند.
نقدی که به کلیت این فصل می توان داشت؛ فارق از این که، اتفاقات و رخداد ها پراکنده ست که البته به دلیل وقایع نگری نویسنده، به واسطه این که گریزی نداشته، قابل چشم پوشی ست، این می تواند باشد، نویسنده بیش از حد به ارتباط حوادثی و حرف هایی که در فرانسه، می افتد و زده می شود، با حمایتی که اسرائیل از سارکوزی نشان می دهد، حساسیت نشان می دهد. این نگرش، فارق از سویه مثبت آن؛ ضمن انتشار اخباری که در نشریات اسرائیل منعکس می شود، بی آنکه در فرانسه بازتابی بیاید، این سوء ظن را ایجاد می کند، که نویسنده بیش از حد با ذکر جزئیات سعی می کند، هر اتفاقی و حادثه ی در فرانسه را به اسرائیل مربوط بسازد. پیام به اسرائیل رسید! اگرچه در بسیار از وجوه معتبر ست اما، افراط در این زمینه، ممکن است، نتایج معکوس ایجاد کند، که نویسنده دچار توهم و دایجان ناپلئون زدگی ست. با چشم پوشی از این افراط که در نص نویسنده به وضوح وجود دارد، اگر می توانستم به این فصل نمره دهم، به دلایل بسیار آن را بهتر از سایر فصول معرفی می کردم؛ که نشانِ قدرت و شناخت مولف از رسانه های اسرائیل و و حرف هایی که در آنجا زده می شود و در فرانسه انعکاس نمی یابد، دارد.
فصل پنجم: پارتیزان های حامی تل آویو
همانگونه که از عنوان فصل بر می آید، نویسنده می خواهد به این سوال پاسخ دهد؛ سارکوزی را چه کسی به قدرت رساند و پایگاه آن در کجاست؟ در واقع، پل، سعی می کند؛ الیگارشی رسانه ی و اقتصادی هوادار سارکوزی و حامی اسرائیل را در فرانسه معرفی کند؛ شبکه ی پیچیده از حامیان اسرائیل در خاک فرانسه که به کمک قدرت رسانه ی و اقتصادی خود، که هم ذی نفع محسوب می شوند و هم صاحب قدرت و انگیزه کافی در راه اعمال و تحقق منافع دولت اسرائیل.
اریک بلانرو، معتقد ست نیکلا سارکوزی توانست با توزیع رانت میان هوداران خود برنده انتخابات ریاست جمهوری شود. اتفاق نه چندان نادری در تاریخ معاصر اروپا،که حتی از سخنان سارکوزی قابل برداشت می باشد: « شما به من کمک کنید رئیس جمهور بشوم، و می توانید روی من حساب کنید، زیرا پس از آن نظر مساعد مرا خواهید داشت.»( همان:205)
نویسنده این شبکه قدرت تجاری و بازرگانی که اتفاقاً صاحب رسانه هم می باشند را معرفی می کند: مارتین بوئینگ ( مدیر عامل گروه بوینگ و مدیر کانال اول فرانسه)، آرنولاگاردر ( رئیس گروهی که رادیو اروپای یک و هفته نامه های پاری ماچ و ژورنال دودیمانش را در اختیار دارد)، سرژه داسو ( مالک Socpresse ، نخستین گروه مطبوعاتی فرانسه به ویژه ناشر روزنامه فیگارو)، برنار آرنو ( صاحب گروه لوکس لویی ویتان مالتیر ( صاحب روزنامه لاتریبون)، فرانسو پینو ( صاحب هفته نامه لوپوئن)، ونسان برلوره( فرزند میشل که کانال هشت و روزنامۀ Direct Soir را دارست)، ژاک سگلا و معاون هاواس ادور تایزینگ که پیش از آن به فرانسو میتران نزدیک بوده. اما، نویسنده درباره اینکه این اسامی چه پیوندی با صهیونیست و لابی یهود در فرانسه دارد، هیچ توضیحی نمی دهد، تنها در یک پارگراف نامفهوم که از آن هم چیزی برداشت نمی شود: « همۀ اینها در خدمت تفکر مشابهی هستند. آن ها در مقابل ظهور شبکه های طرفدار اسرائیلی در فرانسه، امکان درک و ارزیابی موقعیتی را فراهم می آورند که این شبکه ها در حال حاضر در کشورمان به خود اختصاص داده و این که چگونه برای تاثیر گذاشتن روی سیاست داخلی و خارجی عمل می نمایند.» ( همان: 210) در رابطه با این که این اسامی کجا و چگونه و چطوری جزو شبکه ی صهیونیست به حساب می آیند، هیچ پاسخی داده نمی شود. در ادامه وضعیت نه تنها بهتر نمی شود بلکه بدتر می شود، چرا که مسلماً مخاطب انتظار دارد، وقتی نویسنده با چنان صراحتی از حضور شبکه ی اسرائیلی در فرانسه صحبت می کند از شخصیت هایی نام ببرد که حداقل در کابینه حضور داشته باشند، بلکه این افراد اگرچه با اسنادی که نویسنده ارائه می دهد، در شبکه ی صهیونیستی به حساب می روند، ولی هیچ یک عضو کابینه محسوب نمی شوند؛ نظیر کلود گواسگن( شهردار و عضو یو. ام. پ در منطقه پانزده پاریس)، هروه نولی ( وزیر مشاور فعلی در بازرگانی)، پی یر للوش ( گروه دوستی فرانسه- اسرائیل در مجلس ملی، رئیس مجمع نمایندگان ناتو از سال 2004 تا 2006)، پاتریک بالکانی ( شهردار و نمایندۀ لوولوآ)، آرنولد کلارسفلد ( فرزند سرژ، یکی از شکارچیان نازی)، پاتریک گوبر ( که از سال 1999 میلادی ریاست لیکرا را به عهده دارد)، همانطور که مخاطب می تواند مشاهده کند هیچ یک از اعضای کابینه عضو این اسامی طویل به حساب نمی آیند، امری که خود نویسنده بدان واقف و بدان اعتراف می کند: « اگر تمامی دولت سارکوزی روی این مسئله، به طور کاملاً مطیعانه ای، سیاست آگاهانۀ ( حضور همه جانبه) را دنبال می کند، از نخست وزیر فرانسو فیون تا اریک ووئرث، وزیر بودجه، اما همگی جزئی از شبکه اسرائیلی که در بالا توضیح داده ام نیستند؛ بسیاری به شیوه رفتار خود عمل می کنند، مانند کریستین بوتین، وزیر مسکن و شهر. برخی مانند ژان داوید لوویت، شرپا و مشاور دیپلماتیک الیزه، حداقل روی موضوعات دیگری در گیر نمی شوند. [..] برخی دیگر مانند ژان- فرانسو کوپه، رئیس فعلی گروه یو. ام. پ در مجلس ملی و عضو انجمن فرانسه و اسرائیل، در ماه های اخیز به طور محرمانه تری نفشی ایفا می کنند، و با دیگران، راضی به مجکوم کردن بالا رفتن نسبی یهود ستیزی در فرانسه می شود.» ( همان: 259) و در ادامه نیز می گوید: « آنچه بسیار برجسته است، این است که برخی تلاش کردند تا عشق حیران خود را نسبت به اسرائیل نمایان سازند، بدون اینکه این طنازی از سوی آنان، الطاف الیزه را به دنبال داشته باشد.» ( همان: 206)
حال می توان بر شمردن نقد ها به این فصل، دو سوال ساده کرد: الف) چرا و چطور می شود، لابی دولت اسرائیل که چنین قدرتی دارد، فردی را رئیس جمهور کند ولی دیگران را نمی تواند در حد وزیر برساند جای بسی شگفتی ست. ب) اینکه چطور می شود دولت فرانسه در چنگال اسرائیل باشد و رئیس جمهور اهرم اسرئیل قلمداد شود ولی بازو و اهرم فشار خود را در بیرون از کابینه قرار دهد جای بسی تامل دارد و این سوال ابتر می ماند، رئیس جمهور با چه اهرم فشاری در راس هرم تصمیم گیری منافع اسرائیل را پیش می برد. واقعیت هایی از این دست که الیگارشی مخصوصی از صاحبان شرکت ها و رسانه ها هماره در انتخابات و سوی گیری خارجی و داخلی دولت تاثیر گذارند، حداقل در جهان غرب چیز جدیدی نیست و در نقد به انواع سیستم های سرمایه داری و لیبرالی می توان مشاهده کرد، و اساساً درست هم هست، اما ربط علی آن با طرح کلی بحث، همچنان جای سوال دارد!
فصل ششم: اشرافیت جدید
آیا هیچ نبردی با یهودی گری و صهیونیسم تشابه دارد؟ سوالی ست که نویسنده، پاسخ آن را در تضاد با آراء ریمون آرون در این فصل توسیع می دهد. بحثِ کلی و اصولی، نظری؛ که شاید جایگاهش در فصل ششم نیست و باید پیش از اینها مطرح می شد، چناچه که وقتی پل در مقدمه، متذکر می شود طرحش، در رد نظر کتاب “دوگل، اسرائیل و یهود ی ها” ریمون آرون، است، نباید چنین مسئله نظری که بستر بحث و محفل شکل گیری کلیت کتاب می باشد، در یک فصل مانده به آخر طرح شود. اینکه سارکوزی به میزان زیادی برای منطبق کردن، پیوند دادن دو ادراک (یهودی بودن، اسرائیلی بودن )، تلاش کرده ست. البته همانطور که اریک بلانرو، به درستی می گوید، این اشتباه به سرعت تصحیح می گردد: « باور اشتباهی است که فکر کنیم او، با سخنان صریح و بی پرده اش، مبتکر چنین شیوه ای از تفکر باشد و یا حزبش تنها حزبی باشد که در این راه حرکت می کند. او فقط جهش و انگیزه ای را دنبال می کند که شخصیت های متفاوت و- در آغاز- نمایندگان جامعۀ یهودی فرانسه، وی را به حرکت وا داشته اند، کسانی که فقط یک پنجم جامعه یهودی را تشکیل می دهند.» ( همان: 266)
پل، در تضاد با آرون که معتقد بود؛ ارتباط تنگاتنگ میان یهودی های فرانسه یا اسرائیل وجود دارد، و گریزی از این دو مفهوم نیست، معتقد ست؛ دوگل، بنیان گذار جدایی این دو مفهوم از یک دیگر بود. و جایگزین این چینش که به نفع اسرائیل و به ضرر فرانسوی ها تمام می شود، می تواند جایگزینی، که همان بازگشت به سیاست خارجی معتدل دوگل هست، داشته باشند. اینکه، پیوند این دو مفهوم صدمات جبران ناپذیری به منافع فرانسه وارد می زند و باعث می شود عده ی سودجو از حضور یهودیان فرانسه به نفع اسرائیل سوء استفاده کنند.
آرون در سال 1968 نوشته است« نمی خواهم این واقعیت را نفی کنم که اکثریت یهودی ها، حتی مخالفان نه چندان طولاتی مدت با صهیونیسم، نوعی احساس محبت خاص به اسرائیل از خود نشان می دهند؛ یا حتی نمی خواهم اظهار تاسف کنم که قضیه به گونۀ دیگری بوده است. چه درجه و میزان از هوداری برای ما مجاز است تا اتهام وابستگی مضاعف مطرح نشود؟» ( همان:267) همانطور که از این جستار بر می آید، اریک بلانرو، به راه سوم فکر خود فکر می کند، نه از یک سوء در دام نژاد پرستی خام می افتد که اساس دین و مذهب یهود را متهم سازد و نه در دام این قبیل نظرات ساده که از روی ناگزیری گزینه بدتر را انتخاب می کنند، گزینه ی که از ظن، پل، چاه ی ست که دیده نمی شود.
وی به لیست بلند بالای از اسامی که در پیوند یهودیت و صهیونیست اسرائیلی نقش داشته اند، اشاره می کند به نام هایی، نظیر: «تئو کلین ( وکیل و رئیس کریف از 1983 تا 1989) که سعی در آرام کردن دیگران در [بحران جنگ اعراب داشت]و به گونه عمل می کرد که سخنرانی های خود را از روی حکومت یهود رو نویسی می کرد.» ( همان: 269) و یا الی بارناوی ( سفیر سال 2000 اسرائیل در فرانسه)، ژان کان ( رئیس دیگر کریف) که هر یک به نحوی سعی در آرام کردن بحران، با سیاست گریز به جلو داشتند. سیاستی که مظلوم نمایی می کرد و این دو مفهوم را با یکدیگر گره می زد. کلیت فصل، خلاصه ی از تلاش های کریف در تمامی این سالها ست؛از دوگل تا سارکوزی، که نشان دهنده تغییر جهت سیاست خارجی فرانسه نیز می باشد. اما، در حواشی و جزئیات این فصل، مسائل جالبی در مورد ایران و شخص رئیس جمهوری دکتر احمدی نژاد وجود دارد که نویسنده با هوشمندی بسیار توانسته، خبرپراکنی و مخدوش کردن واقعیت را از سوی رسانه های فرانسه و اسرائیل شناسایی و آن را در منطقی حقیقی خود بازنمایی کند.
از آنجایی که موضوع هسته ی، پروندۀ باز و هنوز محور توجه ست؛ می توان به جلسه 13 فوریه 2007 اشاره کرد، که کریف با برنامه ریزی جدی سعی در مخدوش کردن، چهرۀ کشور عزیزمان داشته. در آن جلسه « کریف برای افشای (تهدید برنامۀ هسته ای ایران)، نشست بزرگی در سالن موتوآلیتۀ پاریس برگزار کرد که پیش از گردهمایی هولوکاست بود؛ واقعه ای که بسیار مورد توجه و تعقیب قرار گرفت: این جلسه نمایندگان انتخابات ریاست جمهوری و همچنین کریستیان پونسله، رئیس مجلس سنا، برتراند دولانوئه، شهردار پاریس، فرانسو لئوتار، وزیر پیشین را گرد هم آورد. [ و نیز، چهره های سرشناس دیگر در آن شرکت داشتند. در آن جلسه عده ی با لحن آتشینی نمایش ملودرامی را اجرا کردند.] … کشوری مانند ایران که هیچ مرز مشترکی با حکومت اسرائیل ندارد، به نام خدای مشترک ادیان ارادۀ خود را مبنی بر حذف کشوری دیگر بیان می کند که عضو سازمان ملل متحد است… [ یا در جایی دیگر] احمدی نژاد در فاصلۀ 18 ماهگی یا دو سالگی دست یافتن بمب اتمی است. مجازات ها و تحریم های با شدت بیش از حد، شاید ایران را بر سر عقل آورد…. ادامه منطقی چنین سرکوفت و ملامتی در ماه اکتبر بعد بود که کریف از شورای اروپا خواست تا از دعوت رئیس مجلس ایران، غلامعلی حداد عادل، صرف نظر کند. موزیکان هم با خوشحالی نوشت: سر انجام، وی دیدار خود را از استراگبورگ لغو کرد.» ( همان: 279 تا 281)
نقدی که می توان به کلیت این فصل وارد ساخت : الف) حواشی و طرح مسائل آنقدر موسع و پراکنده ست که کلیت بحث که همان چگونگی پیوند یهودیت و اسرائیل ست گم می شود، البته، شاید این نقد قدری غیر منصفانه باشد، چرا که خواننده باید از قبل بداند کتابی که می خواند یک واقعه نگاری ست نه کتابی با مدل مشخص، بنابراین، اگر انتقاد را، به دلیل بر شمرده، از حیض انتفاع خارج می باشد، به دلیل پیوند های انضمامی موجود، میان برنامه هسته ی و این فصل، که یکی از چالش های سیاست خارجی، هنوز موجود کشورمان است؛ این فصل توجه شایانی را به خود جلب می سازد و مفید فایده می باشد.
فصل هفتم: فرهنگ و وابستگی
موج نو سینمای فرانسه، نویسنده های نامدار ادبی نظیر سلین، پدر بینوایان، هوگو، متفکرانی چون مولیر و ولتر که بنیان گذاران نهضت روشنگری به حساب می آیند تا فیلسوفان بزرگی، چون سارتر.
آن فرانسه ی که امین المعلوف در کتاب هویت های مرگبار آن را پناهنگاه تمامی شعرا و نویسندگان آزادی اندیش می نامد، کجاست؟ چه می شود آن فرهنگ بلیغ که روزگاری میعادگاه و آرزوی تمامی روشنفکران بود؛ که به عشق آن رخت مهاجرت به تن می کردند، به این حد از نزول می رسد، که یکباره و یک صدا معلوف و بلانرو از آن شکایت می کنند؟ آن تسامح و تساهل و اعتدال چگونه می شود که در سیمای کوتاه قامتی چون سارکوزی جلوه گر می شود؟ سوالی که اریک بلانرو در فصل آخر، آن را شاه بیت خود می کند، وعلتش را همانطور که از عنوان پیداست وابستگی می نامد.
« آیا فرانسوی ها هنوز هم شایستگی این نام را دارند؟ آیا تفکر و تولید هنری آنان همچنان در آن سطوحی که بوده قرار دارد؟ […] به نظر می رسد که اکنون در سراشیبی سقوط قرار گرفته باشیم؟ اینها دغدغه، و هستی بحث پل اریک بلانرو به حساب می آیند، خطری که او زنهار می دهد. »( همان: 329) وی به مقاله ی 21 نوامبر 2007، دونالد موریسان، روزنامه نگار تایم به نام مرگ فرهنگ فرانسوی به عنوان سیمای تمامی نمای آنچه بر فرانسه می رود اشاره می کند؛ « اینکه؛ هر ساله کم تر از 12 رمان فرانسوی در آمریکا مشتری پیدا می کند، در حالی که 30 درصد کتاب های داستانی در فرانسه از انگلیسی ترجمه شده اند؛ فیلم های دوست داشتنی فرانسوی بی اهمیت هستند،و…»( همان: 330) تمامی آنچه موریسان در تایم می گوید از نظر پل، بخشی از حقیقت آشکار! به حساب می آیند. چرا که « مسلماً قطعی است جهانی که اقتصاد آمریکایی نوک تیز آن است، اختلافات را یک سطح کرده است و فقط به آن چیزی اجازۀ سربرآوردن می دهد که در مدارهای تجاریش ادغام شده است.» ( همان: 332) اما، در سطر های بعدی پل این سویه انتقاد را می پذیر « فقدان تعجب برانگیز روحیۀ انتقادی دقیقاً منشاء سقوط و هبوط فرهنگ فرانسوی است.»( همان: 333)
علیت ربطی این طرح بحث با مسئله اسرائیل از نظر پل، اینگونه شکل می گیرد: « در فرانسه به دنبال چه چیزی برای آزادی بیان و محکوم کردن تبعیض نژادی می گردیم؟ آن هایی که شبکه های طرفدار اسرائیل را، با هر نامی که چنین واقعیتی را توصیف می نمایند، مورد اعتراض قرار می دهند. آیا باید متعجب شوند که نارضایتی، دیگر ارزش متروک شده باشد؟ » ( همان: 334) در ادامه هم کلیت بحث با اشاره با برنارد هانری لوی و فینکل کروت که در مقدمه کتاب، اریک بلانرو، با همان روش واقعه نگری، جزئی پردازی؛ از نوشته ها و حرف ها و مهمانی ها پی می گیرد. و به پیوند آنها با اسرائیل و نقدهای که اگر هم وجود دارد، جوری طرح انداخته می شود که اجازه ندهد، خارج از آنها به اسرائیل مطرح گردد.
می توان این بحث را در ادامه و پاسخ به مشکلاتی که نویسنده در مقدمه کتاب بدان اشاره داشته، ارزیابی کرد. و نیز به تبعیض ها و انتقادات تندی که پل، به آزادی بیان و فرهنگ فرانسوی دارد.
نتیجه گیری
شاید نویسنده ریسک بزرگی می کند که نتیجه گیری کتاب خود را با جمله ی از نیچه، فیلسوف آلمانی که به خشونت علیه زنان و یهودیان درست یا غلط شهره است، آغاز می کند. آن هم جمله ی حساسیت برانگیز: « زمانی که اسرائیل تلافی جاودانۀ خود را به دعای خیر ابدی اروپایی تبدیل کند، در این هنگام، هفتمین روزی پدیدار خواهد شد که در آن، خدای قدیمی یهودی های خواهد توانست از خود و خلقتش و ملت برگزیده اش راضی باشد؛ و همۀ ما می خواهیم با او خوشحال و خوشنود باشیم. (نیچه).» ( همان:391)
اما در لحن و بیان اریک بلانرو، هشداری دو جانبه ست او به یهودیان فرانسوی می گوید: « مواظب و هشیار باشید که نمایندگانتان( سارکوزی) آنگونه که نیستید، نشان تان ندهند.» ( همان) و برای فرانسوی ها این هشدار، که اگر اسرائیل به جنگ ایران و لبنان رفت، عواقب سنگینی در انتظار ست: « خطر مشاهدۀ ظهور دوبارۀ اتهاماتی چون ( وفاداری به بیگانه)، دیگر مسئله خیالی نخواهد بود.» ( همان: 392)
خلاصه کلام پل این است که « ما با چنین جهنمی چه کار خواهیم کرد؟ از اسرائیل در مقابل طوفان موج حمایت کنیم!!! سارکوزی از بازار تاریخ عقب افتاده است و فرانسه را به سوی بن بست می برد.» ( همان: 409) اینکه، نباید با طناب پوسیده اسرائیل به چاه افتاد، اریک بلانرو، رویایی در سر دارد، اینکه؛ « [فرانسه] باید چارچوب شکفتگی ها، قطب زندۀ مقاومت و ساختاری برای تکیه گاه اعتراضات عمومی باشد، نه موجودیتی سرکوب کننده که برای رضای خدا، تا حد برده داری پائین بیاید؛ فقط با ابزار پیشرفت است که می تواند، وظیفۀ تاریخی خود را حفظ کند.» ( همان: 419)
به جای نقد به کلیت نتیجه گیریِ خالق کتاب، که امری سلیقه ی و در چهارچوب تفکرات ملی گرایانه پل اریک بلانرو می باشد، می توان گلایه ی کرد، چرا کتابی با این شمایل زیبا و آراسته، باید در پشت جلد خود که چکیده ی از کل کتاب می باشد، غلط ویرایشی داشته باشد! محمود احمدی نژاد هرگز گفتانی!!( گفتمانی) کینه توزانه نداشته است؟!! با این وجود، اگر برایتان پرونده هسته ی دغدغه ست، اگر می خواهید بدانید در غرب چه می گذرد؟ و زوایای پنهان اختلاف ایران و اروپا چیست و از کجا ناشی می شود، حتماً این کتاب را بخوانید…..
منابع:
آمارتیا سِن: هویت و خشونت، فریدون مجلسی، تهران، انتشارات آشیان، چاپ اول، 1388
اریک بلانرو، پُل: سارکوزی، اسرائیل و یهودیان ( لابی صهیونیستی در فرانسه)، غلام رضا منتظمی، تهران، سیمای پارسا، چاپ اول، زمستان 1391