الگوی جابه جایی نیروهای اجتماعی در ساختار شیوه تولید آسیایی تا سرمایه داری

- مقدمه
صاحبان قدرت و نخبگان شریک در آن، سیاست را تا بدان حد در نظر میگیرند که به مدیریت تعبیر شود. الگویی که با استمداد از آن، سیاست دست به کنترل و مهندسی اجتماعی میزند و در این مسیر ضمن کسب مشروعیت و تلقین خودمختاری و آزادی به نیروهای اجتماعی از آنان برای مدیریت خودشان استفاده میکند. از این حیث سیاست، الگویی از مدیریت عقلانی ارائه میکند که در آن هزینهها و کاربست خشونت برای کنترل تا منتهای درجه کاهش مییابد و مزایای کسب مشروعیت و سلطه و اعمال قدرت افزایش. بنابراین، سوال اصلی نخبگان سیاسی این است که چگونه میتوان الگوی از مدیریت نیروهای اجتماعی ارائه شود که در راستای منافع صاحبان قدرت، نیروهای اجتماعی خود را کنترل کنند؟ نیروهای اجتماعی و نخبگان سیاسی که کنشگران سیاست محسوب میشوند با توجه به تعیَین ساختاری و جایگاهشان، دارای فراز فرودهایی هستند و از استحکام و قدرت متفاوتی برای تغییر پذیری و شکل دهی برخوردار هستند. اگر سیاست نوعی چانهزنی میان نخبهگان و نیروهای اجتماعی تلقی شود، در این صورت، قدرت نیروهای اجتماعی که به جایگاه آن در ساختار مرتبط است بسیار حائز اهمیت میشود.
برای ایضاح بیشتر، ساختار، نیروهای اجتماعی و نخبگان سیاسی تولید و پرورش میدهد که با توجه به ویژگیهای منحصر به فردش دست به توزیع قدرت میان آنها میزند. در این بین نیز، نخبگان سیاسی که از جایگاه بالای ساختاری برخودارند و بهرهمندی بیشتری از سهم قدرت دارند، به صورت فعالانه، دست به تغییراتی در خود ساختار میزنند، تا ضمن حفظ جایگاهشان، فاصله خود را با دیگر نیروهای اجتماعی بیشتر کنند و ضمن مطرودتر کردن و حاشیه ساختن آنان، هم در ذهن و هم در عمل امکان خیزش و آگاهی برای خیزش را در آنان از حیز انتفاع خارج سازند. اما بههررو، امکانات و اختیارات نخبگان سیاسی برای کنترل اجتماعی همچنان منوط به ساختار است. اگرچه آنان میتوانند تغییراتی در دل ساختار ایجاد کنند و نیروهای اجتماعی را مدیریت سازند اما، این مدیریت در چهارچوب تمکن ساختار است.
برای همین منظور، در ساختار اجتماعی دست به تفکیک میزنیم، ساختار اجتماعی که از منطق سرمایهداری تبعیت میکند و دارای ملزومات سرمایهدارانه است، با لوگوس اقتصاد و عقلانیت اقتصادی دست به مدیریت نیروهای اجتماعی میزند، و ساختاری که از منطق شیوه تولید آسیایی پیروی میکند و در آن لوگوس اقتصاد ذیل لوگوس شجاعت، اخلاقیت، دین، امنیت خودش را مخفی میسازد. مسلماً با توجه به این تقسیم بندی نیروهای اجتماعی نیز وضعیت یکدستی نخواهند داشت، به نحوی که، در ساختار نخست، تعیَن طبقاتی جایگاه ویژه ای در توزیع قدرت دارد و قدرت اقتصادی و ملزومات ناشی از آن در الگوی مدیریتی نقش بسزای به خود می گیرد، در صورتی که در ساختار دوم، تعَین قومی، قبیلهی، نژادی، جغرافیایی، دینی، در توزیع قدرت درست بالا را دارد و الگوی مدیریتی نیروهای اجتماعی بیشتر تحت تاثیر رانت وفاداری و رانت قدرت است. همانطور که مشخص است در الگوی ساختاری نخست وزن سنگین به ساختار داده میشود و در الگوی دوم وزن سنگین به کنشورزان. همان هم میشود که در الگوی نخست ساختاری، که بر حسب الویتهای اقتصادی دست به توزیع قدرت میزند، با ثباتتر باشد و الگوی دوم، کوتاه مدت ، مقطعی و دارای فراز فرودهای جدی، همان هم هست که ساختار نخست، الگوی مدیریت را بر روششناسی انتخاب عقلایی استوار میسازد و دمکراس پارلمانی از آن بیرون میآید، و ساختار دوم، الگوی مدیریتی خود را بر روششناسی هنجاری و الزامات ناشی از آن استوار میسازد و استبداد شرقی بر آن منطبق میشود.
پس، ناگزیریم برای پاسخ به سوال اصلی : چگونگی الگوی مدیریت جابهجایی نیروهای اجتماعی بوسیله نخبگان حاکم ؟ دست به تفکیک بزنیم و دو بخش در نظر بگیریم. برای همین منظور سوال اصلی را در دو ساختار مطرح میکنیم، بخش اول چگونگی الگوی مدیریتی را ساختار سرمایهداری مطرح میسازد و بخش دوم، الگوی مدیریتی را در شیوه تولید آسیایی. بخش اول، الگوی مدیریت نیروهای اجتماعی توسط نخبگان سیاسی در شیوه تولید سرمایهداری و بخش دوم، الگوی مدیریت نیروهای اجتماعی توسط نخبگان سیاسی در شیوه تولید آسیایی. ضمن اینکه هر بخش، تولید نخبگان و توزیع قدرت و جایگاه و وزن نیروهای اجتماعی و نحوه مواجه نخبگان با نیروهای اجتماعی را در هر یک از ساختارهای مطروحه را نظر دارد. به نحوی که هر بخش به چهار فصل تقسیم میشود، فصل اول/پنجم : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری/ شیوه تولید آسیایی فصل دوم/ ششم : نحوه توزیع قدرت و معیار بهرهمندی از قدرت نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری و شیوه تولید آسیایی فصل سوم/ هفتم : مواجه نخبگان و نیروهای اجتماعی و فصل آخر، که نتیجهگیری هر بخش است با توجه به توزیع قدرت در ساختار، جایگاه در ساختار، بهرهمندی از قدرت ساختاری میان نخبگان و نیروهای اجتماعی و نیز نحوه مواجه این دو گروه 2 الگوی مدیریتی ارائه میدهد، پس، فصل چهار / هشت : الگوی مدیریتی جابهجایی نیروهای اجتماعی بوسیله نخبگان حاکم را در نظر میگیرد. فرض و پاسخ ابتدایی ما به سوال اصلی، الگوی مدیریت جابهجایی نیروهای اجتماعی بوسیله نخبگان حاکم این است که، ساختار سرمایهداری این الگو حالت خطی دارد و نوسان آن به مثابه یک الاکلنگ قابل اندازهگیری است، نخبگان اجتماعی حرکتشان منوط به یکدیگر است، و حذف هر یک به مثابه از بین رفتن کل الگوی ساختار است، در صورتی که در ساختار شیوه تولید آسیایی الگوی ما در مدار یک چرخ فلک در نوسان است و نیز گروهای اجتماعی بدون حضور یک دیگر میتوانند به گردش در بیآیند و جابهجا شوند و چه بسا از خط ریل چرخ فلک به بیرون پرتاب شوند، در الگوی اول، امکان بازگشت به بازی و تغییر جایگاه بالقوه در ساختار نهادینه شده است در صورتی که در الگوی دوم، امکان بازگشت مخاطره آمیز و در مواقعی غیر ممکن است. در الگوی اول، ما با جابهجایی و طرد مواجه هستیم و در الگوی دوم، با جابهجایی از نوع حذف. در الگوی اول پلورالیست تکثرگرانه، چه بسا حتی ریاکارانه وجود دارد و از الگوی هزینه فایده پیروی میکند در صورتی که در الگوی دوم، تکوارگی، حذف با نگاه هنجاری و ارزشی، صفر و صدی است. نیروی اجتماعی با تمام تمایزش با ساختار، در الگوی سرمایهداری حتی اگر به رسمیت شناخته نشود یک دیگری است اما در الگوی شیوه تولید آسیایی یک دشمن، کافر، … است. معهذا، فرضیه ما اینگونه خلاصه میشود، الگوی مدیریتی در شیوه تولید آسیایی چرخ فلکی است در صورتی که در شیوه تولید سرمایهداری الاکلنگی. روششناسی ما در این مقاله، مبتنی بر ساختار مطروحه، میان انتخاب عقلایی/ هنجاری قائل به تفکیک است، هر چند در ساختار شیوهتولید آسیایی معاصر، این دو روششناسی همخوانی دارند.
استفاده از قلاب [ ] برای توضیح بیشتر است.
- فهرست :
- بخش اول : الگوی جابهجایی نیروهای اجتماعی توسط نخبگان در ساختار تولید سرمایهداری
- اول : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری
- دوم : نحوه توزیع قدرت و معیار بهرهمندی از قدرت نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری
- سوم : چگونگیِ مواجه نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری و نقش آن در الگوی جابهجایی
- چهارم : الگوی جابهجایی الاکلنگی در ساختار تولید سرمایهداری
- بخش دوم : الگوی جابهجایی نیروهای اجتماعی توسط نخبگان در ساختار تولید آسیایی
- پنجم : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید آسیایی
- ششم : نحوه توزیع قدرت و معیار بهرهمندی از قدرت نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید آسیایی
- هفتم : چگونگیِ مواجه نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید آسیایی و نقش آن در الگوی جابهجایی
- هشتم : الگوی جابهجایی چرخفلکی در ساختار تولید آسیایی
- نتیجهگیری : الگوی الاکلنگ و چرخ فلک در جابهجایی نیروهای اجتماعی به وسیله نخبگان حاکم
- بخش اول : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری
- اول : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری
درک رفتار سیاسیِ نخبگان و الگوی مدیریت جابهجایی نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری پیشتر از آنکه در چهارچوب رفتار کنشورزانه باشد، امری ساختاری است و تحت تاثیر تحولات اقتصادی است. نه اینکه، کنشورزی و اختیار وجود نداشته باشد، بلکه کنشورزی در محدوده اختیارات و امکانات ساختار معنی دارد. « همانطور که انگلس [ در کتاب لودیگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان ] از این نکته آغاز میکند که هیچ چیز بدون قصد آگاهانه و عامدانه روی نمیدهد، برای درک تاریخ [ در مناسبات سرمایهداری ] باید از این نکته فراتر رفت، چراکه از یکسو ارادههای فردی بیشمار و فعال در تاریخ غالباً نتایجی سراپا متفاوت و حتی متضاد با نتایج قصد شده به بار می آورند، و در نتیجه انگیزههای آنها نیز در مجموع نتایج بدست آمده فقط نقش و اهمیت فرعی دارد. از سوی دیگر باید این نکته را روشن کرد که در پس خود این انگیزهها چه نیروی محرکی نهفته است و کدام علل تاریخی در مغز انسانهای فعال در تاریخ به چنین انگیزههائی بدل میشوند : انگلس در ادامه مسئله را چنین روشن میکند : باید خود همین نیروهای محرک را نشان داد، یعنی نیروهائی که تودههای عظیم، تمام مردم، و نیز تمام طبقات را در میان مردم به حرکت در میآورند، و عمل دیرپائی را باعث میشوند که به یک دگرگونی تاریخی بزرگ میانجامد » ( لوکاچ، 1377 : 154 ). بنابراین، برای درک مناسبات سوژه و نیروهای اجتماعی باید در چهارچوبه امکانات ساختار سرمایهداری اندیشید و برای این منظور باید سودمندی و درک پویا و دیالکتیکی ِ رابطۀ میان ساختار و کارگزار را نیز در نظر گرفت و به این گزاره تاکید کرد، که نیروهای اجتماعی و نخبگان حاکم خود تاریخ را میسازند، و هر کدام بر وجهی که مناسبات سرمایهداری در اختیارشان قرار میدهد، قرار میگیرند و با توجه به موازنه قدرتی که این جایگاه تعیین میکند در ساختار جابهجا میشوند، امری دیالکتیکی. نکتهی که مارکس در صفحات نخستین کتاب 18 برومر بدان تاکید دارد : « انسانها خود تاریخ خود را میسازند، ولی نه با خواست و ارادۀ آزاد خود و نه در چارچوب شرایطی که خود برگزیدند » ( های، 1390 : 195 ). برای درک سوال اصلی این چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری؟ باید آگاهی نیروهای اجتماعی و مناسبات قدرت نخبگان و مرتبط بدان جابهجایی این نیروها توسط نخبگان را در ارتباط با ساختار سرمایهداری درک کرد. ساختاری که متشکل شده از نیروهایی است که قدرتشان را از جایگاه در ساختار سرمایهداری میگیرند، امکانات چانهزنی را از همین ساختار و جابهجاییشان نیز در چهارچوب منطق سرمایه، عقلانیت مییابد. معهذا، سرمایه مرکز ساختار سرمایهداری را تشکیل میدهد و چهارچوبه شرایطی که نخبگان در آن الگوی مدیریتی جابهجایی نیروهای اجتماعی را ساخت میدهند. پس، نیروهای اجتماعی و نخبگان سیاسی بالذات هیچ هویتی از خود و در خود ندارند. هویت و نقشه زیست آنان را مناسبات ساختاری تعیین میکند. یعنی آنان به واسطه نقشی که در مناسبات سرمایهداری دارند و جایگاهشان در هرم توزیع قدرت، به نخبگان و نیروهای اجتماعی تقسیم میشوند و الگوی جابهجایشان نیز در نزدیکی/ دوری، بالایی / پائینی سرمایه تعیین میشود. نخبگان و نیروهای اجتماعی در شیوه تولید سرمایهداری. « از نظر مارکسیسم، طبقات اجتماعی هم تضاد طبقاتی و هم مبارزۀ طبقاتی را در یک روند واحد در بردارند؛ طبقات اجتماعی قبل از درگیری در مبارزۀ طبقاتی به وجود نمیآیند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزۀ طبقاتی با هم به وجود میآیند و تنها از طریق ضدیت متقابلشان تعریف میشوند » ( پولانزاس، 1390 : 16 ). بنابراین، چیستی هر یک از نخبگان و نیروهای اجتماعی نه تنها برآمده از ساختار بلکه از ضدیت آنان با دیگری است.
بیش از یکصدسال از زمانی که کارل مارکس مشکل طبقات اجتماعی را با قدرت تمام مطرح کرد میگذرد. اما، جایگاه نخبگان و نیروهای اجتماعی و جابهجایی آن همچنان حول مفهوم ارزش اضافی و تضاد نیروی کار و سرمایه در جریان است و نوعی روابط سلسله مراتبی به قوت خود باقی است. نخبگان هویت خود و جایگاه خود را در نزدیکی با سرمایه تعریف میکنند و از آنجایی که هویت و قدرتشان در گروی سرمایه است، الگویی ارائه میدهند که وضعیت پایدار و ثابت باشد و نیروهای اجتماعی در ذیل قرار گیرند و طرد شوند. بنابراین، طبقات اجتماعی، نه مراتب، گروهبندیهای وضعی، یا کاستها هستند، نه گروههای اقتصادی و نه درجات اشخاص و دارای فلان یا فلان فعالیت. بلکه روابطی است که در یک رابطه دیالکتیکی با ساختار و یک نزاع با دیگری قرار دارند( صاحبان ابزار تولید و نیروهای تولید ). گرانیکای ِ این رابطه دیالکتیکی همانطور که کارل مارکس میگوید، ارزش اضافی است. « روایت مارکس از پدید آمدنِ ارزش افزوده منوط است به تمایز بین کار به منزله یک فعالیت و قدرتِ- کار به منزلۀ ظرفیت و قابلیت که در نوشتههای اولیه غایب بود. مارکس در سرمایه بحث میکند که این قدرتِ –کار، نه کار، است که در ازاء دستمزد ابتیاع میشود. افزوده، از تفات بین ارزشِ قدرت- کار و ارزش به دست آمده در طی فعالیت و عمل کار پدید میآید. بدین خاطر که سرمایهدار این افزوده را به خود اختصاص میدهد است که کارگران را استثمار شده توصیف میکند. آنها این افزودهای که خود تولید کردهاند را دریافت نمیکنند. این معنایِ فنی استثمار در درون نقد مارکس از اقتصاد سیاسی است. فلاکتهای متعددِ خود روند کار، پیامدهای نیاز سرمایهداری برای تولید این افزوده. اخذ یک افزوده از کارگر، علاوه بر ارزش ِ قدرت کار خود او هستند. در این خصوص به زعم مارکس تمام سرمایهداران کارگران را استثمار میکنند، مادامی که سودی کسب کنند، نه صرفاً آن سرمایهدارانی که چه بسا تصویر شوند که با کارگران علیالخصوص رفتار بدی دارند؛ این حقیقت به اصطلاح کاپیتالیستی اخلاقی هر نوع دیگری از سرمایه است » ( آزبرن، 1391 : 115 تا 116 ). ناگفته پیداست، میان الگوی جابهجایی نیروهای اجتماعی توسط نخبگان و هویت آنان ارتباط ماهوی وجود دارد. از یک طرف نخبگانی داریم که با تمسک بر ارزش اضافی و استثمار نیروی کار، نیروهای اجتماعی را در جایگاه پستتر و فروتر قرار میدهند. مضافاً که در راستای حفظ الگوی ثابتِ منطق شیوه تولید سرمایهداری که امری ثابت و مبتنی بر تضاد و استثمار است پای میفشارند. و در طرف دیگر، نیروی کاری داریم، که تنها با استمداد از نیروی کار خود تعریف و استثمار میشود. فارغ از خوشبینیهای مارکس، در باب نداشتن زنجیر وابستگی به سرمایه و پتانسیل انقلابی در طبقه کارگر، آنچه همچنان به قوت خود باقی مانده است، تضاد نیروی کار و سرمایه است و تعریفی از نخبه و نیروی اجتماعی که در این تضاد و جایگاهش در منطق سرمایه معنی مییابد. اگر این خوشبینی را فاکتور بگیریم، آنچیزی که محرک جابهجایی در ساختار سرمایهداری است، نزدیکی به سرمایه و تمسک بدان است. که نخبگان دارای آن و نیروهای اجتماعی فاقد آن؛ حتی اگر الگوی جابهجایی وجود داشته باشد، این الگو به کُندی و باز در دل ساختار سرمایه و در چارچوب منطق آن است. همانطور که تولید و پروش نیروهای اجتماعی نخبگان در چهارچوب آن شکل میگیرد.
به طور خلاصه، نخبگان و نیروهای اجتماعی، همان صاحبان سرمایه و نیروی کار هستند. که هویتشان در چهارچوب ساختار و کنشورزیشان نیز مبتنی به آن و در محدوده آن شکل میگیرد. بنابراین، پاسخ ما به سوال این است که نخبگان و نیروی اجتماعی نه تنها بر اساس جایگاهشان در ساختار اقتصادی تعریف میشوند بلکه اقتصاد به صورت یک مناسبات اجتماعی کلیت و پویای و تحرک ساختاریی، هویت و پرورش آنان را به عهده میگیرد. و از آنجایی که مناسبات اجتماعی، کالایی است، اقتصاد شکل دهنده تمامی روابط است.
- دوم : نحوه توزیع قدرت و معیار بهرهمندی از قدرت نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری
ساختار سرمایهداری در قرن بیستیکم، شاید به مراتب وضعیت اسفناکتری از آنچه مارکس به نقدش نشسته بود دارد. توازن طبقاتی و امکان چانهزنی طبقه کارگر برای تغییر در الگوی جابهجایی روز به روز شکافتهتر می شود و سهمی که سرمایه در اختیار نیروهای اجتماعی میدهد تا جایگاه فرودست خود را کاهش دهند نیز کمتر شده است و کمترین شررهای تغییر و جابهجایی نیز پس از پروژه نئولیبرالی در پاسخ به بحران 1970 از بین رفت. همانطور که هاروی تاکید دارد، « راهی که امروز پیش گرفته میشود هم تعیین کنندهی تکامل بعدی نظام سرمایهداری است. سیاستهای جاری، تقویت کردن و تمرکز بخشیدن به قدرت طبقهی سرمایهدار از راه برون رفت از این بحران میدانند. در حال حاضر تنها چهار یا پنج بانکی مهم در ایالات متحد امریکا باقی مانده و با این حال بسیاری در وال استریت سکه میزنند. برای نمونه شرکت لازار دز، که متخصص ادغام و خرید شرکتهاست، پول پارو میکنند و اگر جویای حال بانک گلمدن ساکس هستید که بسیاری برای نشان دادن نفوذ آن بر سیاستهای خزانه داری آمریکا به شوخی آن را گاور منت ساکس مینامند به لطف روزگار ناناش تو روغن است. البته شکی نیست برخی پولدارها ضرر خواهند کرد ولی جمله مشهور اندرمِلون را به یادآوریم که : در بحران، سرمایهها به مالکان بر حق خود بر میگردند ( به خود او ) » ( هاروی، 1392 : 25 ).
آنچه هاروی از زبان اندرمِلون روایت میکند، در بحران سرمایهها به مالکان بر حق خود بر میگردند، یک روایت دیگر است از اینکه، پولدارها پولدار تر و فقرا فقیرتر میشوند. در واقع در بحرانیتر وضعیت اگر امکان توزیع مجدد قدرتی نیز وجود داشته باشد، که بتوان مبتنی بر آن نیروها خود را بازسازی و جایگاهشان را تغییر دهند تنها در میان نخبگان است، نه نیروهای اجتماعی پائین و فاقد سرمایه. اینکه آیا میتوانیم به شکل متفاوتی توزیع قدرت میان نخبگان امروز و نیروهای اجتماعی را جابهجا کنیم، یا نه به میزان زیادی بستگی دارد به توازن طبقاتی. بستگی دارد به اینکه تودهی مردم تا چه اندازه به پاخیزند و بگویند دیگر کافی است، بیاید نظام را تغییر دهیم. هر فرد از نیروی اجتماعی در پائینترین سطح در مرفهترین جامعه حتی امریکا هزاران دلیل برای گفتن چنین جملهی دارد. « برای مثال، در آمد خانوارها از سال 1970 به این سو به طور معمول تغییری نکرده است، در حالی که طبقه سرمایهدار ثروت انبوهی را در دست خود انباشته است و این اولبار در تاریخ کشور است که زحمتکشان نتوانستهاند سهمی در منافع حاصل از افزایش بهرهوری داشته باشند. سی سال است که بالا نرفتن دست مزدها را شاهد هستیم. در سالهای 1960 یکی از موانع عمده در سر راه انباشت پایدار سرمایه تحکیم قدرت طبقه سرمایهدار، طبقه کارگر بود. هم در اروپا و هم در آمریکا کمبود نیروی کار را شاهد بودیم. کارگران از سازماندهی مناسب، دستمزد نسبتاً خوب و نفوذ سیاسی برخودار بودند. با این حال، سرمایه نیازمند دسترسی به منابع کار ارزانتر و سربه راه تری بود و برای نیل به این مقصود چندین راه وجود داشت. راه اول، تشویق به مهاجرت بود. قانون مهاجرت و ملیت مصوب 1965 که سهمیهبندی پذیرش مهاجر بر مبنای ملیت افراد کنار نهاد، به سرمایه آمریکایی فرصت داد تا با جمعیت مازاد جهان دسترسی یابد. […] راه دیگر، رفتن به دنبال فنآوری کاراندوز بود؛ فنآوریهایی همچون خودکارکردن تولید خودرو که بیکاری را دامن میزد. […] سرمایه این گزینه را داشت که به جایی برود که نیروی کار مازاد وجود دارد » ( همان : 29 تا 31 ).
توماس پیکتی، در کتاب به فارسی درنیامده و تازه منتشر شده و معروف خود، سرمایه در قرن بیستیکم، توزیع قدرت و توزیع ثروت را بر یک فرض ساده اما از منظری دیگر همین گزاره تغییر ناپذیری ساختار توزیع قدرت و ثروت را پیشروی ما میگذارد. فرض پیکتی این است که : نرخ بازگشت سرمايه از نرخ رشد اقتصادي بيشتر است، بنابراين، نابرابري همواره رشد ميكند. منظور پيكتي از سرمايه تقريبا همان ثروت است. پيكتي مدعي است، از آنجاييكه نرخ عايدي هاي ناشي از ثروت (شامل سود، سود سهام و اوراق قرضه، انواع اجاره از اجاره مستقلات تا ماشين آلات و بهره وام) همواره از نرخ رشد اقتصادي بيشتر است، درنتيجه، سهمي از درآمد ملي كه به سرمايه تعلق مي گيرد بيشتر از سهمي است كه به نيروي كار تعلق مي گيرد. بنابراين نابرابري به صورت سيستمي فزاينده است. پس توزیع قدرت و جابهجایی طبقاتی از مدل نخبگان حاکم پیروی میکند، اما با تغییرات چندی در آن میتوان گفت ساختار سرمایهداری از آنجایی که مجبور است رشد کند و سرمایه را از نو بازتولید کند، در گستره خود وضعیت کنشگران بهبود میبخشد.
نگاهی به آمار ذیل آنچه در بالا گفته شد را تائید میکند :
جدول 1- توزیع ثروت فردی در بریتانیا، 1971 – 1985
1985 | 1980 | 1976 | 1971 | |
20 | 20 | 24 | 31 | 1% بالا |
20 | 19 | 21 | 21 | 4% بعدی |
14 | 13 | 15 | 13 | 5% بعدی |
54 | 52 | 60 | 65 | 10% بالا |
22 | 23 | 24 | 21 | 15% بعدی |
93 | 94 | 95 | 97 | 50% بالا |
منبع : اداره مرکزی آمار 1988 به نقل از ( اسیکس، 1389 : 48 ).
جدول شماره 2 – توزیع داراییهای فردی در بریتانیا، 1982
سهم هر نوع از دارایی تحت مالکیت متوسط :
1% بالایی، 2% بالایی، 5% بالایی، 10% بالایی
حداقل میزان دارایی :
19000پوند ، 120000 پوند، 75000 پوند، 50000 پوند ،
اوراق تضمینی کمپانی | 6/45 | 64 | 3/78 | 4/88 | |||
اسناد ثبت نشده کمپانی | 8/63 | 4/72 | 0/80 | 5/83 | |||
وجوه نقد یا سپردههای بانکی | 0/8 | 8/14 | 2/23 | 6/35 | |||
بیمه نامهها | 6/5 | 7/11 | 3/22 | 6/35 | |||
سهام تعاونی | 0/34 | 1/53 | 4/40 | 0/82 | |||
زمین | 9/69 | 0/80 | 0/88 | 1/92 |
منبع : پوند 1989 : به نقل ( همان : 50 )
پس با استمداد از آنچه هاروی و پیتکی میگویند، ساختار توزیع قدرت و ثروت نه تنها تغییر نکرده است، بلکه به مراتب بدتر هم شده است تغییر چندانی که مارکس در باب استثمار و بیعدالتی میگوید احساس نمی شود و ساختار همچنان هرمی و برپایه تبعیض و نخبگان در راس و نیروهای اجتماعی در ذیل، چه بسا، امکانات سرمایهداری در قرن بیستیکم، جایگاه آنها را از ثبات بیشتر برخودار کرده است، همانطور که هاروی یادآور شد، در الگوی تبعیض هیچ تغییر حاصل نشده و از 1970 تا امروز نزدیک به سه دهه هیچ تغییری در آمد نیروهای اجتماعی به وجود نیامده است.
- سوم : چگونگیِ مواجه نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری
مناسبات اجتماعی، مناسبات کالایی است، منطق مواجه، منطق سرمایه است، سرمایه منطقی عقلایی دارد، بنابراین، مواجه کاملاً در چارچوب ساختار سرمایهداری و انضمامی است. سرمایه، سعی در حفظ و ثبات الگویی خود دارد، آنان که در راس هرم قرار دارند، سعی در حفظ ساختار دارند و آنان که در ذیل هرم منافعشان در تضاد با حفظ الگوی ساختار سرمایهداری است. آنان که در راس هرم قراردارند، انعطاف بیشتر در جابهجایی و ایجاد نوسان و تغییر در الگوی ساختاری دارند، اما، آنان که در ذیل هستند به شدت تحت تاثیر ساختار اقتصادی. « به معنای دقیق کلمه، مناسبات طبقاتی در هر شیوه تولید، به الگوهای مالکیت و کنترل بر میگردد، در هر شیوه تولید ، تولیدکنندگان ارزش افزودهای را تولید میکنند که به تصرف درآمده تا به دارایی شخصی و ثروت غیرتولیدکنندگان تبدیل شوند. بنابر گفته مارکس همین رابطه است که تعارض ناگزیر شیوه تولید سرمایهداری را بنا نهاده و بنیان ساختاری تعیین کننده تضاد و پیکار دو طبقه اصلی، پرولتاریا و بورژوازیی است » ( اسکیس، 1389 : 12 ). نوعی آنتاگونه میان نیروهای اجتماعی و نخبگان سیاسی موجود است که از تضاد سرمایه و نیروی کار بر میآید. اما، صرفاً اقتصادی نیست، بلکه همانطور که پولانزاس تاکید میکند، اقتصاد در ارتباط با ایدئولوژی و سیاست شکل میگیرد. در این صورت است که مواجه اقتصادی چیستی و هویت کنشگران و نخبگان را مشخص میسازد، ( اینجا تعین اقتصادی ) و بعد از آن در ارتباط ساختاری با تعین اقتصادی، امکان کنشگران و نخبگان در چهارچوب امکانات ساختاری پدیدار میشود. « طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی، با هم به وجود نمیآیند. تنها از طریق ضدیت متقابلشان تعریف میشوند. تعیین طبقات، در حالی که با عمل مبارزه طبقات به وجود میآید و روابط سیاسی و ایدئولوژیک را در خود دارد، جایگاه عینی را مشخص میکند که به وسیلۀ عوامل اجتماعی موجود در تقسیم اجتماعی کار اشغال میشوند – جایگاههایی که مستقل از اراده این عوامل است » ( پولانزاس، 1390 : 16)
الگوی مواجه :
اعمال / مبارزه طبقاتی |
تعیین ساختاری/ وضعیت |
جایگاههای طبقاتی مواضع طبقاتی |
ایدئولوژی روابط سلطه و انقیاد ایدئولوژیک ( مبارزه ایدئولوژیک ) سیاست روابط سلطه و انقیاد سیاسی مبارزۀ سیاسی اقتصاد روابط تولید/ روابط استثمار مبارزۀ اقتصادی |
تسلط ساختار سرمایه داری بر کنشگران نخبگان و نیروهای اجتماعی موجب میشود، منطق و مناسبات اجتماعی که عامل دگردیسی طبقاتی و ایفای نقش کنشگرانه و موجبات جابهجایی آنان را فراهم میسازد کاملاً اقتصادی شود و از منطق سرمایهداری پیروی کند. در واقع، مواجه طبقه نخبگان و نیروهای اجتماعی، مواجه صاحبان سرمایه و نیروی تولید است. و اساساً کنشگران تحت نظارت چارچوب کاملاً اقتصادی رفتار میکنند. الگوی ساختاری سرمایهداری هیچ تغییر نکرده است و کنشگران همچنان معلول ساختار هستند. اما، عقلانیت سرمایه در اینجاست آنچه مربوط به خود است را ارتقا میدهد در واقع بازتولید سرمایه این نیاز را در خود ایجاد کرده است، که با تغییری چند در ساختار امکان بیشتری در الگوی جابهجای نخبگان ایجادکند. « مثلاً متغیر سازمان، تخصصی میشود به نسبت مدرن و زیاد، وابستگی متقابل سازمانی زیاد میشود، نوع رابطه عقلانی، عام گرایانه، ویژهنگرانه کارکردی، درجه تمرکز بالا، تاکید بر مبادله کالا زیاد، ملاحضات اداری و خانوادگی، جدایی بورکراسی از تماسهای غیررسمی، وابستگی متقابل شهر و روستا جریان دو طرفه کالا و خدمات میان شهرها و روستاها » (قوام، 1386 : 101 ). معهذا، تسلط سرمایه موجب عقلانی شدن آن میشود. درواقع دولت سرمایهداری، خطی طبیعی را پیمیگیرد که نشانه عقلانی بودن آن است، « دولت تمام و کمال مستقر میشود، و نظم اقتصادی برپا شود، و فرایند انباشت و تولید بدون وقفه از سر گرفته شود. اما، تعریف و استقرار نظم نوین اقتصادی خود دستمایۀ مبارزه شدید سیاسی در میان طبقات و گروههای مختلف اجتماعی میشود که در پی منافع خاص خود هستند. جریان حل این کشمکشها، و خصلت دولت و نظم اقتصادی که از این مبارزه حاصل میشود، صرف نظر از اهمیت تاثیر عوامل بیرونی، به آرایش سیاسی و اتحاد طبقاتی مختلف بستگی دارد. همین که دولت مستقر میشود، عادی سازی فعالیت اقتصادی آغاز میشود. بنابراین، فرایند برونتابی ساختاری در راستای بازسازی مناسبات سرمایهداری تولید، از سرگیری فرایند انباشت، پرولتاریایی شدن نیروی کار و دهقانانزدایی کشاورزی وارونه میشود. ما این فرایند بازگشت رو برونتابی ساختار اقتصادی مینامیم » ( بهداد، نعمانی، 1387: 26-25).
به طور خلاصه، ساختار سرمایهداری، مبتنی است بر تضاد و آنتاگونه کنشورزان ( نخبگان و نیروی اجتماعی ) که از منطق شیوه تولید سرمایه داری تضاد میان نیروی کار و سرمایه پیروی میکند. اما، همین تخاصم موجود و نیز ضرورتهای سرمایه باعث شده است، کنش ورزانه در مواجه از عقلانیت سرمایهدار پیروی کنند و برای افزایش انباشت سرمایه، و بازتولید آنان به ضرورتهای مدرن شدن، تقسیم کار، تخصصی شدن و و روابط عقلانی تن دهند. همین امر موجب میشود طبقه فرودست و سایر کنشورزان در مواجه با نخبگان حاشیهی و مطرود شوند، ولی چون تعین اقتصادی، و ثبات ساختار به صورت حصولی پایدار است، از حذف آنان جلوگیری میکند. در واقع از آنجایی که هویت کنشگر در ساختار اقتصادی سرمایهداری مبتنی بر تعیین و جایگاه اقتصادی است و جایگاه آن در ساختار پیش فرض گرفته شده امکان حذف آن وجود ندارد.
- چهارم : الگوی جابهجایی الاکلنگی در ساختار تولید سرمایهداری
برای اراه الگو، نیازمندیم، که نتایج آنچه از پیش گفته شد را در نظر بگیریم، یکم، به این نتیجه رسیدیم نیروهای اجتماعی و نخبگان هر دو کنشگرانی هستند، که انتخابات و محدودیاتهای آن را ساختار شیوه تولید سرمایهداری تعیین میکنند. که به واسطه تسلط بر سرمایه به عنوان هسته شیوه تولید سرمایهداری از تعین و ثبات اقتصادی بیشتری برخوردارند از این رو انعطاف و اختیار و کنشورزی بیشتری دارند، اما آنان که در هرم سرمایه به ذیل هستند، مناسباتشان بیشتر ساختاری است و بیشتر تحت تاثیر ساختاراند و متصلب هستند. مضافاً، که کنشگران به دلیل ضدیت ساختاری میان نیروی کار و سرمایه با یکدیگر در تضاد هستند. دوم، به این نتیجه رسیدم، که ساختار توزیع ناعادلانهی دارد، و مبتنی بر آنتاگونه است، به نحوی که نظام سرمایهداری و ساختار آن نمیتواند خارج از این ضدیت برقرار باشد. نتیجه مواجه ساختار و کارگزار با رشد فناوری تخصص و عقلانی شدن و تقسیم کار مجبور به انشعاب شد و پیامد جابهجایی آن به حاشیه رفتن دیگری و برجسته شدن ثروتمندان بود استفاده از الگوی الاکولنگی به نحوی که جابهجایی امری حذفی نباشد، چرا که الاکلنگ برای حرکت خود نیاز به بودن دیگری دارد. پس، برای رسیدن به این الگو باید درک درستی از کنشگران و ساختار، مواجه کنشگران با خود ( نخبگان و نیروهای اجتماعی ) کنشگران با ساختار، توزیع قدرت و عدالت، و الگوی جابهجایی داشته باشیم.
- نیروهای اجتماعی و نخبگان حاکم خود تاریخ را میسازند، و هر کدام بر وجهی که مناسبات سرمایهداری در اختیارشان قرار میدهد، قرار میگیرند و با توجه به موازنه قدرتی که این جایگاه تعیین میکند در ساختار جابهجا میشوند. پس هویت و چیستی کنشورزان اخص از نخبگان و اعم از نیروهای اجتماعی، منوط به جایگاهشان در ساختار است. اگرچه، سرمایه به آنان که آن را دارا هستند اختیار میدهد انعطاف و اختیار بیشتری در برابرش داشته باشند، ولی باز در چارچوب آن اقدام میکنند. پس پاسخ ما برای سوال : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری؟ نخبگان و نیروهای اجتماعی، همان صاحبان سرمایه و نیروی کار هستند. که هویتشان در چهارچوب ساختار و کنشورزیشان نیز مبتنی به آن و در محدوده آن شکل میگیرد. بنابراین، پاسخ ما به سوال این است که نخبگان و نیروی اجتماعی نه تنها بر اساس جایگاهشان در ساختار اقتصادی تعریف میشوند بلکه اقتصاد به صورت یک مناسبات اجتماعی کلیت و پویای و تحرک ساختاریی، هویت و پرورش آنان را به عهده میگیرد. و از آنجایی که مناسبات اجتماعی، کالایی است، اقتصاد شکل دهنده تمامی روابط است. در پاسخ به این سوال : توزیع قدرت و معیار بهرهمندی از قدرت نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید سرمایهداری چگونه است؟ ما به این نتیجه رسیدیم، توزیع قدرت و جابهجایی طبقاتی از مدل نخبگان حاکم پیروی میکند، اما با تغییرات چندی در آن میتوان گفت ساختار سرمایهداری از آنجایی که مجبور است رشد کند و سرمایه را از نو بازتولید کند، در گستره خود وضعیت کنشگران بهبود میبخشد. پس با پس با استمداد از آنچه هاروی و پیتکی : ساختار توزیع قدرت و ثروت نه تنها تغییر نکرده است، بلکه به مراتب بدتر هم شده است تغییر چندانی که مارکس در باب استثمار و بیعدالتی میگوید احساس نمی شود و ساختار همچنان هرمی و برپایه تبعیض و نخبگان در راس و نیروهای اجتماعی در ذیل، چه بسا، امکانات سرمایهداری در قرن بیستیکم، جایگاه آنها را از ثبات بیشتر برخودار کرده است، همانطور که هاروی یادآور شد، در الگوی تبعیض هیچ تغییر حاصل نشده و از 1970 تا امروز نزدیک به سه دهه هیچ تغییری در جایگاه نیروهای اجتماعی به وجود نیامده است. ثبات ساختاری و تصلب ساختار اقتصادی از ویژگیهای آن است.
- ساختار سرمایهداری، مبتنی است بر تضاد و آنتاگونه کنشورزان ( نخبگان و نیروی اجتماعی ) که از منطق شیوه تولید سرمایه داری تضاد میان نیروی کار و سرمایه پیروی میکند. اما، همین تخاصم موجود و نیز ضرورتهای سرمایه باعث شده است، کنش ورزانه در مواجه از عقلانیت سرمایهدار پیروی کنند و برای افزایش انباشت سرمایه، و بازتولید آنان به ضرورتهای مدرن شدن، تقسیم کار، تخصصی شدن و و روابط عقلانی تن دهند. همین امر موجب میشود طبقه فرودست و سایر کنشورزان در مواجه با نخبگان حاشیهی و مطرود شوند، ولی چون تعین اقتصادی، و ثبات ساختار به صورت حصولی پایدار است، از حذف آنان جلوگیری میکند. در واقع از آنجایی که هویت کنشگر در ساختار اقتصادی سرمایهداری مبتنی بر تعیین و جایگاه اقتصادی است و جایگاه آن در ساختار پیش فرض گرفته شده امکان حذف آن وجود ندارد.
- ساختار سرمایهداری، مبتنی است بر تضاد و آنتاگونه کنشورزان ( نخبگان و نیروی اجتماعی ) که از منطق شیوه تولید سرمایه داری تضاد میان نیروی کار و سرمایه پیروی میکند. اما، همین تخاصم موجود و نیز ضرورتهای سرمایه باعث شده است، کنش ورزانه در مواجه از عقلانیت سرمایهدار پیروی کنند و برای افزایش انباشت سرمایه، و بازتولید آنان به ضرورتهای مدرن شدن، تقسیم کار، تخصصی شدن و و روابط عقلانی تن دهند. همین امر موجب میشود طبقه فرودست و سایر کنشورزان در مواجه با نخبگان حاشیهی و مطرود شوند، ولی چون تعین اقتصادی، و ثبات ساختار به صورت حصولی پایدار است، از حذف آنان جلوگیری میکند. در واقع از آنجایی که هویت کنشگر در ساختار اقتصادی سرمایهداری مبتنی بر تعیین و جایگاه اقتصادی است و جایگاه آن در ساختار پیش فرض گرفته شده امکان حذف آن وجود ندارد.
- بنابراین ما در ساختار تولید سرمایه داری با یک الاکلنگ مواجه هستیم. حرکت الاکلنگ به تضاد نیروهای اجتماعی با نخبگان است. حذف دیگری به معنی از بین رفتن مناسبات سرمایهداری است. تعریف هر یک از دیگر منوط به دیگری است. جایگاه هر یک مشخص است و تعیین اقتصادی آنان چیستی و هویت آنان را تشکیل میدهد، نخبگان چون وزن سنگینی دارند همیشه بر کرسی قدرت نشسته اند. اما تغییری در نوسان و قدرت چانه زنی میتواند موجب جابهجایی نیروهای اجتماعی شود. در این الگو، ما با جابهجایی و طرد مواجه هستیم و پلورالیست تکثرگرانه، چه بسا حتی ریاکارانه وجود دارد و از الگوی هزینه فایده پیروی میکند. نیروی اجتماعی با تمام تمایزش با ساختار، در الگوی سرمایهداری حتی اگر به رسمیت شناخته نشود یک دیگری است. الاکلنگ در وضعیت طبیعی همواره امکان تغییر در جایگاه را میدهد. کنشورزان هر یک جایگاهی را برای خود دارند. آن که دسترسی به سرمایه دارد، وزن سنگینیتری دارد. هر نوع کنشورزی در چارچوب منطق سرمایه شکل میگیرد و امکان را ساختار به آنان میدهد.
- بخش دوم : الگوی جابهجایی نیروهای اجتماعی توسط نخبگان در ساختار تولید آسیایی
- پنجم : چگونگی تولید و پروش نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید آسیایی
کارل آگوست ویتفوگل در فصل هشتم از کتاب استبداد شرقی، کنشگران ِساختار شیوه تولید آسیایی [ جامعه آب سالار ] را به دو دسته حاکمان و فرمانبران تقسیم میکند، در واقع آنچه که در چهارچوب تعین اقتصادی و روششناسی انتخابی عقلایی ذکر شد این بار، نه به واسطه تعین اقتصادی بلکه برپایه قدرت سیاسی و مواضع قومی و قبیلهی و در چهارچوب روششناسی هنجاری شکل میگیرد، به عبارتی نخبگان حاکم، که نیروی محرک جامعه را تشکیل میدادند، اقتصاد وجه دوم اعتبار بخشی آنان محسوب میشده است، بلکه نزدیکی به حکومت [ به هر دلیلی] عامل تعیین کننده بوده، اگرچه طبقه رعیت برخلاف طبقه حاکم بیشتر بر اساس موقعیت اقتصادی تعیین میشده است و نزدیکی به حکومت شرط دوم را بازی میکرده، اما لازم به ذکر است، موقعیت اقتصادی نه نماینگر قوت و قدرت آنان بلکه نماینگر تمایز آنان از دیگری است. رعایا بر خلاف حکما بسیار ساده و شبیه به هم بودند، و آنچه برایشان تمایز ایجاد میکرده است بعد انتزاعی و اعتباری، مالکیت و اشتغال بوده است نه بعد مالی آن.
آنچه آدام اسمیت، مجموع بازده سالیانۀ زمین و کار در هر کشور به گونه طبیعی به سه بخش تقسیم میکرد و برای سه رده مردم به کار میبرد؛ آنهایی که با اجاره زندگی میکنند، آنهایی که با دستمزد امرار معاش میکنند، آنهایی که با سود زندگی میکند، با از بین رفتن تعین اقتصادی و نظام مالکیت در شیوه تولید آسیایی از بین میرود و شکل نوینی به خود میگیرد و کنشگران، نخبگان و نیروهای اجتماعی، به فرمانروایان و فرمانبران تقسیم شدند. تمایز این دو، را میتوان بر مبنای ساختار اقتصادی و الزامات آن که بیشتر وجه غیر اقتصادی دارد، تفکیک کرد.
« طبقۀ حاکم، از همان آغازههای تمدن آبسالارانه، تمایز داشته است، ولی طبقۀ رعیت در جوامع آب سالار ساده، معمولاً بدون تمایز بوده است، حال آنکه در جوامع آبسالار نیمه پیچیده و پیچیده. این طبقه همیشه در درون خود تمایز داشته است. زیربخشهای این دو طبقه، شرایط متفاوتی دارند. در چارچوب طبقۀ حاکم، جایگاه شخص در سلسله مراتب قدرت، تعیین کننده اصلی است و ثروت گرچه گاه مهم است، ولی همیشه در درجه دوم اهمیت است. اما در چارچوب طبقۀ رعیت انواع و ابعاد فعالیت مالکیت فعال عوامل تعیین کنندۀ اصلی منزلت اجتماعی به شمار میآیند، در حالیکه تفاوت آدمها در ارتباط ارتباط با حکومت، در این عرصۀ غیرسیاسی، هیچ نقشی ندارند یا نقش درجۀ دومی بازی میکنند » ( ویتفوگل، 1392 : 472 ).
حاکمان ؛ نداشتن تعین اقتصادی به عنوان اصل حمایتی از جایگاه سیاسی در میان نخبگان سیاسی الگوی جابهجایی آنها را سستتر و حذفی ساخته بود. در چنین جوامعی که هسته مرکزی شبیه چرخفلک موجود بود، که مرکز اعتبار به سایر نخبگان تلقی میشد، به نحوی که تمام تصمیمگیری ها با او بود و دیگران بیشتر مجری اوامر او بودند به نحوی که اگر یکی از شاخههای آن از مدار خارج میشد، سیستم به راحتی میتوانست یک نفر دیگر را جایگزین آن کند، و مدار چرخش همچنان به حرکت خود ادامه دهد. معهذا، ساختار بنیادی عمومی، شیوه تولید آسیایی از یک رهبر و مجموعهای از مردان وابسته تشکیل میشد که هستۀ فعال طبقه حاکم [ نخبگان ] را تشکیل میدادند. « تقریباً در تمامی کشورهای آبسالار، ریاست این مردان بر عهدۀ یک فرمانرواست که شخصیتهای را در التزام رکابش دارد، و از طریق مجموعهای از صاحبمنصبان بلندپایه، دون پایگان متعددِ کشوری و لشکریاش را نظارت و هدایت میکند. در این نوع سلسلهمراتب که صاحبمنصبان بلندپایه و دونپایه را در بر میگیرد فرمانروا، در همۀ رژیمهای استبداد شرقی نقشی بنیادی ایفا میکند. تحولات افقی که تحت برخی شرایط رخ میدهند، این ساختار بنیاد عمومی را پیچیده میسازد » ( همان : 473 ).
پس مراد ما، از [ نخبگان ] صاحبمنصبان که به بلندپایه و دونپایه تقسیم میشوند اشخاصی است که : 1- « یک نوع وظیفۀ خاص حکومتی برعهده دارند. در میان اقوام یکجانشین، وظایف عادیِ این مناصب معمولاً تداوم دارند و در یک اداره یا دفتر انجام میگیرند و دارندگان این مناصب، معمولاً پیونده مکتوبی از فعالیتهایش نگه میدارند. 2- دون پایگان سلسله مراتب اداری، یا دبیرند و یا دستیاران سطح پائین » ( همان : 474 تا 475). پس در راس هرم ما ساختاری سلسله مراتبی داریم که حول یک نقطه در گردش است. که از بالاییها و پائینیها تشکیل میشود.
فرمانبران ؛ فرمانبران در شیوه تولید آسیایی تقسیم بندیشان بر اساس عوامل مالکیت است، مضافاً که مالکیت نیز در ید بیضای فرمانرواست. شامل، « بردگان، کسانی که تنها از کارشان بهره میبرند، از خاک، آب، گیاهان با بیشترین مراقبت استفاده میکنند؛ این افراد عبارتند از اجتماع روستایی، کشاورزان، مالک و زارعام مستاجر. هرچند که در کشاورزی آبسالارانۀ مبتنی بر آبیاری، به ندرت از کار بردگان استفاده میشود » ( ویتفوگل، 1392 : 497 ). « در سنت چینی، سه گروه اصلی عوام بازشناخته میشوند، دهقانان، پیشهوران و بازرگانان. رشتۀ توالی این گروهها سیاق حضور آنها را در صحنۀ تاریخ منعکس میسازد؛ ولی شک است که این نوع توالی در ذهن کسانی که آن را چنین فهرست کردهاند، وجود داشت. به احتمال بیشتر، تعیینکنندگان این توالی، اهمیت اقتصادی نسبی این گروهها را در نظر داشتند، به گونهای که کشاورزی را به عنوان ریشه و صنعت دستی و بازرگانی را به منزله شاخههای مو تمدن ارضیشان در نظر میگرفتند » ( همان : 497 )
پس، اگر به سوال این فصل برگردیم، کنشگران به دو شاخه، فرمانروایان و فرمانبران تقسیم میشوند که از تعلقات ساختاری اقتصادی متاثر نیستند. تحولات ماهیت افقی دارد نه عمودی، به نحوی که میتوان آن را تحت زمینلرز فتح قرار داد، که بالاییها از آن بهرمند میشوند و پائینیها متضرر. همه چیز و الگوی مدیریت حول حلقه رهبر یا فرمانروا گرد میآیند به نحوی که بودنشان منوط به حضور فرمانروا نیست، فرمانروا در مرتبه بالای اقتصادی قرار دارد چرا که همه چیز از آن اوست و نزدیکی به او یعنی اعتبار، پائینیها و فرمانبران که از فرمانروا و اعتبار او به دور هستند، در یک وضعیت راکدی قرار دارند که تنها به کمک مالکیت میتوان آنان را دستبندی کرد، آنان تنها به گردش در میآیند و هیچ گونه جابهجایی حصولی و اصولی وجود ندارد.
- ششم : نحوه توزیع قدرت و معیار بهرهمندی از قدرت نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید آسیایی
توزیع قدرت در چنین جوامع بیشتر در راس هرم قدرت اتفاق میافتد و هیچ قانونی پشتیبان رعایا و نخبگان نیست. چرا که قانونی که از اساس هیچ پشتوانه فرهنگی و سیاسی و مالکیتی نداشته باشد بیشتر یک منشور خود ستایانه رهبر آن جوامع است. شکوه مثال زدنی دربارهای شرقی بیانگر اقتصاد تسلط استبدای فرمانروایان مستبد شرقی بر رعایایشان است.
« فرمانروا، اقتدار عملکرد برتر و بسیاری از نمادهای جادویی و اسطورهای را که کیفیت هراسانگیز دستگاه قدرت زیر دستش را بیان میکنند، در شخص خود به نمایش میگذارد. او ممکن است به خاطر عدم بلوغ، ضعف و بیکفایتی، بخشی از برتری عملیاتیاش را به یک دستیار واگذارد، که نایب سلطنه، وزیر یا صدراعظم است. ولی قدرت برتر این مردان معمولاً دوام چندانی ندارد. این نوع قدرت تفویض شده به ندرت بر نمادهای اقتدار برین، تاثیر میگذارد و با قدرت گرفتن فرمانروا و تشخیص استعداد ذاتی خودکامگی مقامش به سرعت ناپدید میشود » ( ویتفوگل، 1392 : 474 ). برای ایضاح بیشتر، نحوه توزیع قدرت کاملاً از یک الگوی نخبهگرایانه پیروی میکند و از آنجایی که ساختار ساده است، هیچ گاه ضرورتهای پیشرفت که ضرورت اقتصادی است در آنجا پدیدار نمیشود، بلکه بیشتر جنبه خیرخواهانه و اصلاحی و برآمده از قدرت سیاسی بوده است. همین هم میشود که ساختار به عنوان نقش تعیین کننده به حاشیه رفته و تجسم قدرت به صورت بیگانه شده در یک فرد جمع شود، ابتدایی بودن، عدم تقسیم کار، ساده بودن نحوه معیشت الگوی جابهجایی برآمده از میل و خواسته حاکم و خوشآمد او قرار میدهد تا ضرورتهای اقتصادی و التزامات ناشی از آن. حاکم از هرکس خوشش بیاید به او ارتقا میدهد در غیر اینصورت خیر، مضافاً که از ابتدا رعایا که نه قدرت سیاسی دارند نه قدرت اقتصادی هیچ تغییری در حالشان به وجود نمیآورد. پس، آنتاگونه موجود در نظام سرمایهداری از اساس در جوامع آسیایی منتفی است، مضافاً که چانهزنی ناشی از قدرت نقشی برای چانهزنی ایفا نمیکنند که عدالت و قدرت از امر توزیعی پیروی کند.
آنچه تعیین کننده قدرت و توزیع قدرت میان کنشگران است، نه ضرورت اقتصادی که ضرورت رابطه با دستگاه دولت به عنوان معیار اساسی است. « پیشگامان جامعهشناسی که مالکیت را مبنای طبقه میدانستند، دولت آسیایی را به عنوان یک مالک بسیار بزرگ در نظر میگرفتند. در بیشتر جوامع آبسالار، اغلب زمینهای قابل کشت، تحت مقررات حکومت بودند، و گرچه حق تملک دولت در مورد زمینهای تحت مقررات حکومت، پشت نمای اجتماعهای روستایی ِ به ظاهر خودگردان پنهان شده است، ولی دولت با جلوگیری از خرید زمینهای این اجتماعات توسط افراد خارج از آنها، نقشی منفی بازی میکند و با واگذاری و فروش زمین به دلخواه حکومت نقش مثبت ایفا میکند » ( همان : 469 ). به عبارتی توزیع مالکیت به عنوان یگانه قدرت از اساس در زیر سلطه فرمانروا بوده است. در چنین جوامعیِ از آنجایی که مالکیت بدون خواست و اراده فرمانروا نمیتوانسته است جابهجا شود، الگوی جابهجایی میان کنشگران از اساس اگر غیرممکن نبوده بسیار سخته بوده است. معهذا، اعتبار اقتصادی و عقلانیت ناشی از آن جای خود را به رانت وفاداری داده است.
شیوه تولید آسیایی، وضعیتی است که اولویت اقتصاد را جابه جا می کند. در واقع شرایط خاص باعث میشود جاذبۀ ارزشهای غیرمادی نسبت به جاذبههای مادی آن برجسته شود. همانطور که ویتفوگل میگوید : « جاذبه ارزشهای غیر مادی را در شرایطی که امنیت بیشتر مادی به بهای اطاعت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی تمام میشود، ثابت میکند » ( ویتفوگل، 1392 : 40 ). ویژگی منحصر به فرد این جوامع باعث میشود تا نیروی مقاومت پذیری در برابر الگوی جابهجایی صورت گیرد. به نحوی که اگرچه عامل مادی بر عامل غیرمادی سنگینی میکند، ولی اهمیت نسبی ارزشهای دیگر چون امنیت شخصی، عدم سرکوبی و الگوهای اندیشه موجب تاخیر یا مقاومت شده است. شیوه تولید آسیایی را میتوان اینگونه خلاصه کرد؛ « در حالی که در شکل آلمان و کلاسیک فرد مستقیماً با زمین ابزار عمدۀ تولید در ارتباط قرار میگیرد، در شکل آسیایی این ارتباط مستقیم وجود ندارد. فرد وقتی میتواند حق تصرف زمین را داشته باشد که به عضویت جماعت در آمده باشد. به علاوه ضرورت این که یک فرد، باید برای برهمندی از زمین عضو جماعتی باشد، در عرصه فرهنگی باعث پدید آمدن فرهنگ قبیلهای میشود. در چنین جماعتی بخش عمدۀ محصولات به صورت کالا در نمیآید، یعنی در بازار مبادله نمیشود. در جوامع یادشده این تعاون هم بر مالکیت عمومی تولید استوار است و هم وابستگی فرد به جماعت مشخص میشود. این عدم آزادی فرد موجب کند شدن رویش مناسبات براساس مالکیت خصوصی و در پیشرفته ترین حالت سرمایهسالارانه در چنین جوامعی خواهد شد، چنین پیش گزارۀ تعاون سرمایهسالارانه وجود کارگر مزدبگیر و آزاد است که نیروی کار خود را را برای فروش به سرمایه عرضه میکند. و نیز قوانینی که در این جماعات تقسیم کار را سامان میدهند در واقع همانند قوانین طبیعت است. در واقع این ساده بودن سازمان تولید است که کلید رمز غیر قابل تغییر بودن جوامع آسیایی را به دست میدهد. زیر بنای اقتصادی جامعه با وجود طوفان در آسمان سیاسی دست نخورده باقی میماند. شرایط حاکم بر جوامع آسیایی موجب میشود که تولید کنندۀ ارضی، دهقانان از زمین به سهولت انجام نمیگیرد، مشخص است مسائل و مشکلات موجود بر سر راه این جداسازی، به واقع مشکلات فراروئیدن مناسبات سرمایهسالاری در جامعه است. از دیدگاه مارکس، این دیدگاه اساس کل فرایند انباشت سرمایه آغازین است » ( سیف، 1380 : 22 تا 32).
پس، در ساختار شیوه تولید آسیایی، نقش کنشگر و نخبهگان باعث میشود بدون هیچ عامل واسطهای ( ساختار اقتصادی)، توزیع قدت که ناشی از از توزیع قدرت اقتصادی است به حاشیه برود و ما با رعایای مواجه شویم، که هیچ نقشی در دولت ایفا نمیکنند و کنشگران دیگر که فرانبران عالی رتبه و دون پایه هستند، نه بر اساس لیاقت خود و معیار قانونی که با خواست فرمانروا صاحب قدرت شوند. الگوی جابهجایی در اینجا حذفی است، چرا که معیارها و اصول بر مبنای اموری است که نقش زندگانی و هویت را ایفا میکند. معهذا، همین عامل باعث میشود آنان چون معیار تمایزشان ذهنی است بیشتر با ساختار دولت مماشات کنند، مضافاً چون زندگیشان و امنیتشان نقش اساسی ایفا میکند، دیگری را در حکم دشمن، کافر ببیند و از الگوی حذفی استفاده کنند.
هفتم : چگونگیِ مواجه نخبگان و نیروهای اجتماعی در ساختار تولید آسیایی و نقش آن در الگوی جابهجایی
آنچه که در یک نظام سرمایهداری زیربنا و پشتوانه طبقاتی و حفاظت در برابر یک دیگری بود که در جامعه آبسالار از حیز انتفاع خارج میشود. در واقع تحلیل الگوی جابهجایی در شیوه تولید سرمایهداری که به گونۀ تعیین کنندهای با شرایط مالکیت شکل گرفته است و طبقات اجتماعی از آن پدیدار گشته در جوامع شیوه تولید آسیایی از مدار خارج میشود. مواجه، متاثر از بحرانهای افقی است. تحولات افقی است. در واقع ساختار اقتصادی تاثیر عمودی ندارد. دگرگونیهای ساختار طبقاتی مبتنی بر رعد برق فتح صورت میگرفت. به نحوی که؛ « بردگی بر پائینترین لایههای جامعۀ شرقی تاثیر میگذارد و فتح بر بالاترین لایهها .
ماهرویان به تاسی از ویتفوگل مواجه و آنتاگونه فرمانروایان و فرمانبران بدیین شکل توصیف میکند :
« در شرق تضادهای اجتماعی زیادی یافت میشود، در صورتیكه مبارزهی طبقاتی دیده نمیشود. او با طرح مسئلهی آب، مبارزهی طبقاتی در شرق را نفی میكند. و با استناد به اینكه ماركس با تمام علاقهیی كه به طرح مبارزهی طبقاتی داشته، راجع به مبارزهی طبقاتی در نظام آسیایی صحبتی نكرده است، نتیجه میگیرد كه او نیز در شرق مبارزهی طبقاتی نیافته است. ویتفوگل معتقد است باید اقتصاد سیاسی جدیدی جهت جوامعی آبی تدوین كرد و خود بهعنوان تدوینكنندهی اقتصاد سیاسی جوامع شرقی، كتاب استبداد شرقی را نوشت. در این كتاب او مینویسد در جوامع آبی تضادهای اجتماعی جانشین تضادهای طبقاتی میشوند. این تضادهای اجتماعی عارتند از:1 – تضاد بین مردم بخشهای مختلف؛ 2 – تضاد بین مردم و حكومت؛3 – تضاد بین افرادِ حكومت» ( ماهرویان، هوشنگ ماهرویان، شیوه تولید آسیایی، فرهنگ توسعه، شماره ۴۶). معهذا، آنچه ماهرویان در باب، عدم حضور تضاد طبقاتی در جوامع شرقی نام میبرد، درواقع تاکید بر فقدان نقش ساختار اقتصادی است. امری که بحران تعبیر میشود. در همین راستاست، که الگوی جابهجایی تحت تاثیر عوامل سیاسی قرار میگیرد
بهنظر استامر استبداد بهطور كلی بر پنج شاخص زیر مبتنی است:
۱ – اِعمال قدرت انحصاری و خودكامه: منظور استامر فقدان تقسیم قدرت در جامعه و در میان گروهها و نهادهای سیاسی و اجتماعی آن، و تمركز تمامی قدرت سیاسی در دست یك «مستبد» یا گروهی از نخبگان و رهبران حاكم و بهكارگیری دستگاه حكومتی در جهت توسعه این انحصار قدرت است.
۲ – فقدان یا سُستی پیوند قدرت سیاسی با نهادهای حقوقی جامعه (اعم از نهادهای حقوقی عرفی یا دینی.
۳ – فقدان یا محدودیت آزادیهای اجتماعی. منظور چنان شرایطی است كه به جای مشاركت داوطلبانه گروهها و نهادهای خودگردان در امور اجتماعی، شهروند ملزم به انجام اجباری كار فردی یا خدمات گروهی باشد.
۴ – ابتنای سیاست بر تحریك و تشجیع روانی. بدان معنا كه سیاستهای داخلی و خارجی «مستبد» یا گروه سیاسی حاكم، معمولاً در جهت انگیختن تحرك و تكاپوی سیاسی مردم است و بر این انگیزش قوام مییابد. این انگیزش اغلب بر پایه نوعی اتوپیگرایی ایدئولوژیك متكی است و هدف آن اِعمال نظر بیشتر بر جامعه است.
۵ – بهكارگیری روشهای استبدادی نظارت سیاسی و اجتماعی چون ارعاب، اجبار و ترور» (Outo, Stammer, Dictatorship I.E.S.S. Vol, ۴, p. ۱۶1)
پس، مواجه به عنوان اصل مهم در جابهجایی نیروها نه یک امر ساختاری که امری کنشی است و درگروی کنشگری کسی است در راس هرم قدرت قرار دارد. شناور بودن که ناشی از فقدان قدرت اقتصادی و ضرورتهای آن است. جامعه ایستای پدیدار میسازد، که هیچ انگیزشی برای تغییر در ساختار ایجاد نمیکند، معهذا، آن ضرورتهای عقلانی که ساختار، ضرورت به رسمیت شناختن دیگری را ایجاد میکرد از بین میرود. ما در اینجا با یک چرخ فلک مواج میشویم.
بنابراین ما در ساختار شیوه تولید آسیایی با یک چرخ مواجه هستیم. حرکت چرخفلک هیچ تضادی میان کنشگران ایجاد نمیکند ساختار راکد است و حذف پدیدار می شود نه طرد آنچه که در سرمایهداری با آن روبرو بودیم. تعریف فرمانروا ملازم به فرمانبر نیست. فرمانروا بالذات بر خود متکی است. جایگاه هر یک مشخص است نه برمبنای تعین اقتصادی که بر اساس خواست و اراده فرمانروا. تنها نیروی که در ساختار تحولات ایجاد میکند تا تن به جابهجایی دهد، فتح است، که آن هم در بالا صورت میگیرد نه در سطح پائینی هرم. هیچ قدرت توزیعی موجود نیست که طرفین مبتنی بدان بتوانند چانه زنی کنند. از پیش همه چیز از بین رفته یا تحت سلطه فرمانروا قرار دارد. در این الگو، ما با جابهجایی مواجه هستیم و که جبارانه، افقی و حذفی است. و هیچ عقلانیتی که برآمده از مناسبات سرمایه است موجود نیست، فرمانروا صاحب همه چیز پس نیاز ندارد به دیگری سرمایه پاسخ گو باشد پس او و همه چیز در گروی خواست اوست. نیروی اجتماعی با تمام تمایزش با کنشگر، در الگوی تولید آسیایی به عنوان یک دیگری به رسمیت شناخته نمیشود. چرخ فلک در وضعیت طبیعی هیچگاه امکان تغییر در جایگاه را نمیدهد. کنشورزان هیچ یک جایگاهی را برای خود ندارند. جایگاهی که ملازم قدرت اقتصادی باشد. تنها کسانی میتوانند در هرم قدرت جابهجا شوند که در راس هرم باشند و نزدیک به فرمانروا. هیچ حذفی موجب نمیشود تا ساختار از هم منفک شود.
- هشتم : الگوی جابهجایی چرخفلکی در ساختار تولید آسیایی
با استفاده سه بند پیش، میتوانیم با استمداد از شناختی که کنشگران و ساختار داریم، الگوی جابهجایی را تکوین کنیم، فرض ما بر آن بود که الگوی جابهجایی در چنین جوامعی چرخفلکی است، چرا که تعیین اقتصاد و تضاد نیروی کار و سرمایه به عنوان محرک تاریخی در چنین جوامعی وجود ندارد. و عامل محرک افقی است و بیشتر بر پایه فتح است که بالاییها را متنفض و پائینیها را بیبهره میکند. عدم ضروت اقتصاد جامعه را راکد میکند، بنابراین، امکان تولید و جابهجایی در نیروهای اجتماعی پدیدار نمیشود تا الگویی مدیریت جابهجایی پیشرفت کند. تحرک و جابهجایی در راس هرم است، چرا که پائینیها، فرمانبران فاقد تنها نقطه قوت یعنی مالکیت هستند. فرمانروایان تنها نیروی محرک و تنها نیروی چانه زنی آنها را حذف کردهاند یا تحت استیلای کامل درآوردهاند. قانون همان میل فرمانرواست و آنها از هیچ حق و قدرتی برخوردار نیست تا وضعیت خود را بهبود بخشند. نکته آخر آنکه مواجه و انتاگونه از آنجایی که سیاسی است، حذفی است، و ساختار میتواند با اتکا به یک نقطه مرکزی که همان فرمانرواست به حیات خود ادامه دهد و ضرورتی ندارد دیگری را به رسمیت بشناسد و چون ضرورت اقتصادی تحرکی ایجاد نمیکند، تحرکی هم در ساختار ایجاد نمیشود تا فرمانروا قانع کند، تغییری در ساختار ایجاد کند تا دیگری بتواند در آن جابهجا شود.
- نیروهای اجتماعی و نخبگان حاکم در جوامع آسیای خود تاریخ را نمیسازند، بلکه تنها یک کنشگر با توجه به دلایل قومی، سیاسی و قبیلهی، جنگاوری که ساختار در اختیارشان قرار میدهد، و بدون توجه به محدودیات ساختار توسط خواست یک نفر جابهجا میشوند. نه به واسطه تعین اقتصادی بلکه برپایه قدرت سیاسی و مواضع قومی و قبیلهی و در چهارچوب روششناسی هنجاری شکل میگیرد، به عبارتی نخبگان حاکم، که نیروی محرک جامعه را تشکیل میدادند، اقتصاد وجه دوم اعتبار بخشی آنان محسوب میشده است، بلکه نزدیکی به حکومت [ به هر دلیلی] عامل تعیین کننده بوده، اگرچه طبقه رعیت برخلاف طبقه حاکم بیشتر بر اساس موقعیت اقتصادی تعیین میشده است و نزدیکی به حکومت شرط دوم را بازی میکرده، اما لازم به ذکر است، موقعیت اقتصادی نه نماینگر قوت و قدرت آنان بلکه نماینگر تمایز آنان از دیگری است. رعایا بر خلاف حکما بسیار ساده و شبیه به هم بودند، و آنچه برایشان تمایز ایجاد میکرده است بعد انتزاعی و اعتباری، مالکیت و اشتغال بوده است نه بعد مالی آن. کنشگران، نخبگان و نیروهای اجتماعی، به فرمانروایان و فرمانبران تقسیم شدند. تمایز این دو، را میتوان بر مبنای ساختار اقتصادی و الزامات آن که بیشتر وجه غیر اقتصادی دارد، تفکیک کرد.
- توزیع قدرت در ساختار شیوه تولید آسیای، بیشتر در راس هرم قدرت اتفاق میافتد و هیچ قانونی پشتیبان رعایا و نخبگان نیست. چرا که قانونی که از اساس هیچ پشتوانه فرهنگی و سیاسی و مالکیتی نداشته باشد بیشتر یک منشور خود ستایانه رهبر آن جوامع است. شکوه مثال زدنی دربارهای شرقی بیانگر اقتصاد تسلط استبدای فرمانروایان مستبد شرقی بر رعایایشان است. « فرمانروا، اقتدار عملکرد برتر و بسیاری از نمادهای جادویی و اسطورهای را که کیفیت هراسانگیز دستگاه قدرت زیر دستش را بیان میکنند، در شخص خود به نمایش میگذارد. او ممکن است به خاطر عدم بلوغ، ضعف و بیکفایتی، بخشی از برتری عملیاتیاش را به یک دستیار واگذارد، که نایب سلطنه، وزیر یا صدراعظم است. ولی قدرت برتر این مردان معمولاً دوام چندانی ندارد. این نوع قدرت تفویض شده به ندرت بر نمادهای اقتدار برین، تاثیر میگذارد و با قدرت گرفتن فرمانروا و تشخیص استعداد ذاتی خودکامگی مقامش به سرعت ناپدید میشود» در ساختار شیوه تولید آسیایی، نقش کنشگر و نخبهگان باعث میشود بدون هیچ عامل واسطهای ( ساختار اقتصادی)، توزیع قدت که ناشی از از توزیع قدرت اقتصادی است به حاشیه برود و ما با رعایای مواجه شویم، که هیچ نقشی در دولت ایفا نمیکنند و کنشگران دیگر که فرانبران عالی رتبه و دون پایه هستند، نه بر اساس لیاقت خود و معیار قانونی که با خواست فرمانروا صاحب قدرت شوند. الگوی جابهجایی در اینجا حذفی است، چرا که معیارها و اصول بر مبنای اموری است که نقش زندگانی و هویت را ایفا میکند. معهذا، همین عامل باعث میشود آنان چون معیار تمایزشان ذهنی است بیشتر با ساختار دولت مماشات کنند، مضافاً چون زندگیشان و امنیتشان نقش اساسی ایفا میکند، دیگری را در حکم دشمن، کافر ببیند و از الگوی حذفی استفاده کنند.
- مواجه به عنوان اصل مهم در جابهجایی نیروها نه یک امر ساختاری که امری کنشی است و درگروی کنشگری کسی است در راس هرم قدرت قرار دارد. شناور بودن که ناشی از فقدان قدرت اقتصادی و ضرورتهای آن است. جامعه ایستای پدیدار میسازد، که هیچ انگیزشی برای تغییر در ساختار ایجاد نمیکند، معهذا، آن ضرورتهای عقلانی که ساختار، ضرورت به رسمیت شناختن دیگری را ایجاد میکرد از بین میرود. ما در اینجا با یک چرخ فلک مواج میشویم.
- بنابراین ما در ساختار شیوه تولید آسیایی با یک چرخ مواجه هستیم. حرکت چرخفلک هیچ تضادی میان کنشگران ایجاد نمیکند ساختار راکد است و حذف پدیدار می شود نه طرد آنچه که در سرمایهداری با آن روبرو بودیم. تعریف فرمانروا ملازم به فرمانبر نیست. فرمانروا بالذات بر خود متکی است. جایگاه هر یک مشخص است نه برمبنای تعین اقتصادی که بر اساس خواست و اراده فرمانروا. تنها نیروی که در ساختار تحولات ایجاد میکند تا تن به جابهجایی دهد، فتح است، که آن هم در بالا صورت میگیرد نه در سطح پائینی هرم. هیچ قدرت توزیعی موجود نیست که طرفین مبتنی بدان بتوانند چانه زنی کنند. از پیش همه چیز از بین رفته یا تحت سلطه فرمانروا قرار دارد. در این الگو، ما با جابهجایی مواجه هستیم و که جبارانه، افقی و حذفی است. و هیچ عقلانیتی که برآمده از مناسبات سرمایه است موجود نیست، فرمانروا صاحب همه چیز پس نیاز ندارد به دیگری سرمایه پاسخ گو باشد پس او و همه چیز در گروی خواست اوست. نیروی اجتماعی با تمام تمایزش با کنشگر، در الگوی تولید آسیایی به عنوان یک دیگری به رسمیت شناخته نمیشود. چرخ فلک در وضعیت طبیعی هیچگاه امکان تغییر در جایگاه را نمیدهد. کنشورزان هیچ یک جایگاهی را برای خود ندارند. جایگاهی که ملازم قدرت اقتصادی باشد. تنها کسانی میتوانند در هرم قدرت جابهجا شوند که در راس هرم باشند و نزدیک به فرمانروا. هیچ حذفی موجب نمیشود تا ساختار از هم منفک شود.
- نتیجه گیری
سوال اصلی پژوهش حاضر، چگونگی الگوی مدیریت جابهجایی نیروهای اجتماعی به وسیله نخبگان حاکم بود، برای پاسخ به این سوال ما دست به تفکیک زدیم، و میان دو جامعه با دو ساختار اقتصادی دست به تفکیک زدیم، ساختاری که ضرورتهای ساختاری آن اقتصادی و حول سرمایه به گردش در میآید و دومی که محدودیاتهای ساختاری موجب شده است فرمانروا خارج از ساختار تحرک بیشتری داشته باشد. نام اولی شیوه تولید سرمایهداری است و دومی شیوه تولید آسیایی. در هر فصل، ما در ابتدا، تعریفمان از ساختار، موجبات ساختار، کنشگران، انواع آنان، رابطهشان با ساختار، رابطهشان با دیگر کنشگران و توزیع قدرت در بینشان را تعیین کردیم. و از مواجه آنان، الگویی برای پاسخ به سوال ایجاد کردیم، پاسخ ما، الگوی الاکلنگ برای جوامع سرمایهداری، که در آن دیگری طرد میشود اما حذف نمیشود چرا که ساختار به آن نیاز دارد و ساختار برای پیشرفت مجبور است در توزیع و تولید کنشگران امکانات بیشتری برای جابهجایی ایجاد کند و در دومی الگوی چرخفلکی که دیگران در آن حذف میشود و تلورانس و حرکت آن منوط و وابسته به دیگر و ساختار نیست.
- در بخش اول، ما به این نتایج رسیدیم :
یکم، به این نتیجه رسیدیم نیروهای اجتماعی و نخبگان هر دو کنشگرانی هستند، که انتخابات و محدودیاتهای آن را ساختار شیوه تولید سرمایهداری تعیین میکنند. دوم، ساختار سرمایهداری، مبتنی است بر تضاد و آنتاگونه کنشورزان ( نخبگان و نیروی اجتماعی ) که از منطق شیوه تولید سرمایه داری تضاد میان نیروی کار و سرمایه پیروی میکند. پس دیگری به رسمیت شناخته میشود، و توزیع ثروت، از اصل سرمایه پیروی میکند. سوم، تخاصم موجود و نیز ضرورتهای سرمایه باعث شده است، کنش ورزانه در مواجه از عقلانیت سرمایهدار پیروی کنند و برای افزایش انباشت سرمایه، و بازتولید آنان به ضرورتهای مدرن شدن، تقسیم کار، تخصصی شدن و و روابط عقلانی تن دهند. چهارم، بنابراین ما در ساختار تولید سرمایه داری با یک الاکلنگ مواجه هستیم. حرکت الاکلنگ به تضاد نیروهای اجتماعی با نخبگان است. حذف دیگری به معنی از بین رفتن مناسبات سرمایهداری است. تعریف هر یک از دیگر منوط به دیگری است. جایگاه هر یک مشخص است و تعیین اقتصادی آنان چیستی و هویت آنان را تشکیل میدهد، نخبگان چون وزن سنگینی دارند همیشه بر کرسی قدرت نشسته اند. اما تغییری در نوسان و قدرت چانه زنی میتواند موجب جابهجایی نیروهای اجتماعی شود. در این الگو، ما با جابهجایی و طرد مواجه هستیم و پلورالیست تکثرگرانه، چه بسا حتی ریاکارانه وجود دارد و از الگوی هزینه فایده پیروی میکند. نیروی اجتماعی با تمام تمایزش با ساختار، در الگوی سرمایهداری حتی اگر به رسمیت شناخته نشود یک دیگری است.
- در بخش دوم به این نتایج رسیدیم :
یکم، نیروهای اجتماعی و نخبگان حاکم در جوامع آسیای خود تاریخ را نمیسازند، بلکه تنها یک کنشگر با توجه به دلایل قومی، سیاسی و قبیلهی، جنگاوری که ساختار در اختیارشان قرار میدهد، و بدون توجه به محدودیات ساختار توسط خواست یک نفر جابهجا میشوند. نه به واسطه تعین اقتصادی بلکه برپایه قدرت سیاسی و مواضع قومی و قبیلهی و در چهارچوب روششناسی هنجاری شکل میگیرد. دوم، توزیع قدرت در ساختار شیوه تولید آسیای، بیشتر در راس هرم قدرت اتفاق میافتد و هیچ قانونی پشتیبان رعایا و نخبگان نیست. چرا که قانونی که از اساس هیچ پشتوانه فرهنگی و سیاسی و مالکیتی نداشته باشد بیشتر یک منشور خود ستایانه رهبر آن جوامع است. شکوه مثال زدنی دربارهای شرقی بیانگر اقتصاد تسلط استبدای فرمانروایان مستبد شرقی بر رعایایشان است. سوم، مواجه به عنوان اصل مهم در جابهجایی نیروها نه یک امر ساختاری که امری کنشی است و درگروی کنشگری کسی است در راس هرم قدرت قرار دارد. چهارم، بنابراین ما در ساختار شیوه تولید آسیایی با یک چرخ مواجه هستیم. حرکت چرخفلک هیچ تضادی میان کنشگران ایجاد نمیکند ساختار راکد است و حذف پدیدار می شود نه طرد آنچه که در سرمایهداری با آن روبرو بودیم. تعریف فرمانروا ملازم به فرمانبر نیست. فرمانروا بالذات بر خود متکی است. جایگاه هر یک مشخص است نه برمبنای تعین اقتصادی که بر اساس خواست و اراده فرمانروا. تنها نیروی که در ساختار تحولات ایجاد میکند تا تن به جابهجایی دهد، فتح است، که آن هم در بالا صورت میگیرد نه در سطح پائینی هرم. هیچ قدرت توزیعی موجود نیست که طرفین مبتنی بدان بتوانند چانه زنی کنند.
- منابع
- آزبرن، پیتر، چگونه مارکس بخوانیم، ترجمه، امیرهوشنگ افتخاری راد، ناشر، رخدادنو، تهران، چاپ اول، 1391
- اسیکس، ریچارد، طبقه، ترجمه ندا رضایی، تهران، انتشارات آشیان، چاپ اول، 1389
- سیف، احمد، استبداد، مسئله مالکیت و انباشت سرمایه در ایران، تهران، نشر رسانش، چاپ اول، 1380
- بیات، آصف؛ سیاستهای خیابانی، ترجمه، سید اسدلله نبوی چاشمی، تهران، پردیس دانش، چاپ اول، 1391
- بهداد- سهراب، نعمانی-فرهاد، طبقه و کار در ایران، ترجمۀ محمود متحد، انتشارات آگاه، چاپ اول، 1387
- پولانزاس، نیکوس، طبقه در سرمایهداری معاصر، ترجمه حسن فشارکی، فرهاد مجلسیپور، رخداد نو، تهران، چاپ اول 1390
- گورویچ، ژرژ، طبقات اجتماعی، ترجمۀ باقر پرهام، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ سوم، 1358
- لوکاچ، جروج، تاریخ و آگاهی طبقاتی، ترجمه، محمد جعفر پوینده، نسل قلم، چاپ اول، 1377
- لوید، پیتر، طبقۀ کارگر و تهیدستان شهری، ترجمه دکتر حسینعلی نوذری، انتشارات آشیان، تهران، چاپ اول، 1393
- مارکس، کارل، گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، انتشارات آگه، تهران، چاپ سوم، 1378
- ویتفوگل، کارل آگوست، استبداد شرقی، ترجمه، محسن ثلاثی، انتشارات ثالث، چاپ سوم، 1392
- های، کالین، درآمدی انتقادی بر تحلیل سیاسی، ترجمۀ احمد گلمحمدی، تهران، نشر نی، چاپ دوم، 1390
مجلات
- هوشنگ ماهرویان، شیوه تولید آسیایی، فرهنگ توسعه، شماره ۴۶